2014-04-08، 02:59
از همان دوران کودکی همین احساس کسالت و فرسودگی را داشتم به من لقب کربلایی ناخوش داده بودند و دائم نق میزدم. ترسی جانکاه برای آینده و وحشت از مردن داشتم در همان دوران من بجای کودکانه و شاد زیستن و شرکت در بازیهای کودکانه پای بساط قماربودم و برای آینده ام که تیرذه و کدر و تاریک بود نقشه میکشیدم و از همان دوران از اینکه بدنیا اومده بودم ناراضی بودم و بدنبال چیز و افرادی بودم که احساس امنیتم را زیاد کنند و خیالم آسوده شود . اما چنین چیزی گیرم نیومد و من از دیگران و پول قدرت و انرژی خداوند را میخواستم و کسی به من نمیداد و من به دنبال کسانی بودم تا با پیدا کردنشان ترس و استرسم کمتر شوند به ناچار سراغ اعتیادهای فعالتری هم رفتم من با کشیدن سیگار و حشیش و نوشیدن الکل میخواستم ترسهایم کنار بروند و وقتی با مواد مخدر و آرامبخشها آشنا شدم و بسمت روابط ناسالم رفتم و کلکسیونی از بیماریهای روانی و روحی و عاطفی برای خودم جور کردم.