2014-04-08، 03:00
ازهمان شروع اولیه قمار به من احساس کناه میدادند و من چون از قمار و دوستان قماربازم صمیمیت دیده بودم دل بریدن از آنها واقعاً مشکل بود و من همیشه دو سه دست پاسور و تخته نرد و شطرنج داشتم و اگر مسافرتی هم میرفتم بالاخره حریف بازی هم جور میکردم و در فرصت مناسب قمار هم میکردم و وقتی خودم را میدیدم احساس نادرستی داشتم اما غرور و انکار فرصت نگاه کردن بخودم را نمیداد که بیچارگی خودم را ببینم و در هر فرصتی که می باختم فوراً تصمیم به ترک میگرفتم و اگر می بردم برای بازی بعدی نقشه میکشیدم و اینکار دائمی و همیشگی من بود و من قمار را کوچیک شمرده بودم و قدرت و اراده خودم را خیلی بزرگتر از قمار و من اگر قمارم را چند مدتی ترک میکردم بسمت شرطبستن میرفتم و اگر هردو را قطع میکردم رفقای همدوره ای در کنارم بودند و من در این مثلث شوم همیشه در چالش بودم و هرگز نمی توانستم تک تک این معضلات را ترک کنم اما وقتی تصمیم نهایی را گرفتم که دور هر سه را کاملاً قلم گرفتم و الان هم در بین دوستانم قمارباز و شرطبند وجود ندارد و ما حتی فرصتی برای بازی دوستانه هم نداریم و هرگز بازی نمیکنیم.