2014-04-11، 12:00
........... روز بیست دوم.....................................کنترل کردن
درجلسه نارانان بود که متوجه شدم چه قدر می خواهم همه چیز را تحت کنترل من باشد با تلاش برای بهتر شدن حال پسرم معتادم دارم سهم خود را به عنوان یک مادر انجام می دهم .تا دیر وقت منتظر او می ماندم تا به خانه برگردد .هر روز صبح زود او را از خواب بیدار می کردم وبا او می جنگیدم تا مبادا دیرش شود . لباس ها و کمد هایش را زیر رو می کردم .چشم هایش را بازرسی می کردم .وقتی چک بی محل می کشید حساب بانکی اش را پر می کردم . دنبالش می کردم .تا دنبال فروشنده مواد نرود بدهی هایش به وکیل،پلیس و دیگران را پرداخت می کردم .برایش سخنرانی های طولانی می کردم .زیرا فکر می کردم با کنترل کردن دارم وظیفه ام را انجام می دهم . واز لکه دار شدن نام خانوادگی مان جلو گیری می کنم .
از طریق برنامه ی نارانان و مشارکت با سایر اعضای گروهم شروع به درک این مساله کردم که من سعی می کردم شرایط غیر قابل کنترل را کنترل کنم وبا این کار پسرم را از رشد باز می داشتم . من این حقیقت که او یک معتاد است و یک بیمار ی پیش رونده و غیر قابل درمان دارد را پذیرفتم . تلاش من برای کنترل او و بیماریش باعث می شد تا او بیشتر در آن فرو رود .به این درک رسیدم که خیلی بهتر خواهد بود اگر من مسوولیت زندگی پسرم را به خودش بسپارم تا او بتواند آن گونه که خود انتخاب کرده زندگی کند .کار من این بود که وقت خودم را صرف بهبودی و مراقبت از خودم کنم با انجام این کارها واعتماد به نیروی برترم ،برای روبرو شدن با بحران هایی که اتفاق می افتاد قوی تر وبا ظرفیت تر شدم
"مراقبه ی روزانه ":حالا می دانم که نمی توانم دیگران را تغییر دهم حتی فرزندانم را .
من نباید تلاش کنم که هیچ نوع کنترلی در رابطه با آنها به کار گیرم . برنامه ی مرا تشویق کرد تا بر روی بهبودی خودم و تغییر رفتارهایم تمرکز کنم من نیاز دارم تا به دیگران اجازه دهم مسوولیت های شان را بپذیرند
درجلسه نارانان بود که متوجه شدم چه قدر می خواهم همه چیز را تحت کنترل من باشد با تلاش برای بهتر شدن حال پسرم معتادم دارم سهم خود را به عنوان یک مادر انجام می دهم .تا دیر وقت منتظر او می ماندم تا به خانه برگردد .هر روز صبح زود او را از خواب بیدار می کردم وبا او می جنگیدم تا مبادا دیرش شود . لباس ها و کمد هایش را زیر رو می کردم .چشم هایش را بازرسی می کردم .وقتی چک بی محل می کشید حساب بانکی اش را پر می کردم . دنبالش می کردم .تا دنبال فروشنده مواد نرود بدهی هایش به وکیل،پلیس و دیگران را پرداخت می کردم .برایش سخنرانی های طولانی می کردم .زیرا فکر می کردم با کنترل کردن دارم وظیفه ام را انجام می دهم . واز لکه دار شدن نام خانوادگی مان جلو گیری می کنم .
از طریق برنامه ی نارانان و مشارکت با سایر اعضای گروهم شروع به درک این مساله کردم که من سعی می کردم شرایط غیر قابل کنترل را کنترل کنم وبا این کار پسرم را از رشد باز می داشتم . من این حقیقت که او یک معتاد است و یک بیمار ی پیش رونده و غیر قابل درمان دارد را پذیرفتم . تلاش من برای کنترل او و بیماریش باعث می شد تا او بیشتر در آن فرو رود .به این درک رسیدم که خیلی بهتر خواهد بود اگر من مسوولیت زندگی پسرم را به خودش بسپارم تا او بتواند آن گونه که خود انتخاب کرده زندگی کند .کار من این بود که وقت خودم را صرف بهبودی و مراقبت از خودم کنم با انجام این کارها واعتماد به نیروی برترم ،برای روبرو شدن با بحران هایی که اتفاق می افتاد قوی تر وبا ظرفیت تر شدم
"مراقبه ی روزانه ":حالا می دانم که نمی توانم دیگران را تغییر دهم حتی فرزندانم را .
من نباید تلاش کنم که هیچ نوع کنترلی در رابطه با آنها به کار گیرم . برنامه ی مرا تشویق کرد تا بر روی بهبودی خودم و تغییر رفتارهایم تمرکز کنم من نیاز دارم تا به دیگران اجازه دهم مسوولیت های شان را بپذیرند
"اندکی صبر سحر نزدیک است"