2014-05-08، 01:40
دلم تنگه !
مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی...
بر نیاید دگر آواز ز من!
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست، بپذیریم به جان،
هر چه جز میل دل او ، بسپاریم به باد!
آه !...
باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک ، خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس!
نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد !
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است ؛
عشق در جان کسی ریختن است!
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است !
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین ، بی نهایت زیباست ؛
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی...
سینه بی عشق مباد
سینه بی عشق مباد!
(فریدون مشیری)
مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی...
بر نیاید دگر آواز ز من!
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست، بپذیریم به جان،
هر چه جز میل دل او ، بسپاریم به باد!
آه !...
باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک ، خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس!
نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد !
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است ؛
عشق در جان کسی ریختن است!
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است !
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین ، بی نهایت زیباست ؛
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی...
سینه بی عشق مباد
سینه بی عشق مباد!
(فریدون مشیری)
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم