2014-06-02، 05:31
در قدم چهارم ، سعی کردم ترازنامه کاملی از عملکرد گذشته ام ، تهیه کنم. این ترازنامه شامل مواردی می شد که ، برخی از آنها را ، برای اولین بار در زندگی ام به طور دقیق می دیدم!... خیلی از چیزها و رازهایی که تا به حال ، جرات پرداختن به آنها را نداشتم! وقتی صادقانه این ماجراها را ، بررسی می کردم ، با کمال تعجب می دیدم ، نقش منفی و مخرب من ، در تمام آنها به چشم میخورد! (به قول قدیمی ها ، همیشه کرم از خود درخته)... در ۹۹٪ مواردی که از کسی رنجش داشتم ، جرقه اول را ، من زده بودم! درک این موضوع کمک کرد که ، بتوانم آنها را ببخشم . البته هنوز هم ، با بخشیدن افراد خاصی ، مشکل دارم! بخصوص آنهایی که الان هم دارند به نحوی ، مرا آزار میدهند! ( برای رهایی خودم از این رنجشها و اصلاح رفتار آنها فقط میتوانم دعا کنم ) ...
فکر می کنم ، اصل روحانی اعتماد ، مهمترین درسی است که ، باید در این قدم ( قدم پنجم ) بیاموزم ... با در میان گذاشتن رازهایم با یک نفر دیگر ( راهنما ) ، هم اعتماد کردن را یاد میگیرم و هم بر ترس از ، تائید نشدن غلبه میکنم . احتمالا راهنما و دوستان بهبودی هم ، حرفهای جالبی برایم دارند! ( در دوره های قبلی کارکرد قدم ، وقتی راهنما و دوستان بهبودی از رازهای مهم و بگور بردنی خودشان برایم گفتند ، تازه فهمیدم ما آدمها چقدر ، شبیه ، به هم هستیم! درک این موضوع ، کمک کرد تا ، بپذیرم ، من هم انسانم و انسان ، جایز الخطاست ! ممکن است ، هر کار اشتباهی از او سر بزند! مهم این است که ، از کار اشتباهش درس بگیرد و آنرا تکرار نکند)...
وقتی ترازنامه قدم چهارم را ، برای راهنمایم خواندم ، یک اتفاق مهم برای من افتاد! برای اولین بار در زندگیم ، به کسی آنقدر اعتماد کردم ، که حاضر شدم ، خصوصی ترین اسرار زندگیم را هم ، با او در میان بگذارم! خوشبختانه راهنمایم ، خیلی خوب ، مرا درک کرد! اتفاقا موارد مشابهی را در زندگی خودش داشت و آنها را برای من تعریف کرد ...
قدم پنجم ، سر آغاز واقعی ، شروع اعتماد من به خداوند و انسانهای دیگر بود! من فهمیدم که ما انسانها ، بر خلاف آنچیزی که اغلب ، فکر می کنیم ، چه قدر مثل هم هستیم! متوجه شدم ، همانطوری که ، راهنمایم در مورد ترازنامه ام قضاوتی نکرد ، خداوند هم ، قضاوتی در مورد من ندارد! و این من هستم که ، با خود خواهی هایم دارم خودم را نابود می کنم ...
فکر می کنم ، اصل روحانی اعتماد ، مهمترین درسی است که ، باید در این قدم ( قدم پنجم ) بیاموزم ... با در میان گذاشتن رازهایم با یک نفر دیگر ( راهنما ) ، هم اعتماد کردن را یاد میگیرم و هم بر ترس از ، تائید نشدن غلبه میکنم . احتمالا راهنما و دوستان بهبودی هم ، حرفهای جالبی برایم دارند! ( در دوره های قبلی کارکرد قدم ، وقتی راهنما و دوستان بهبودی از رازهای مهم و بگور بردنی خودشان برایم گفتند ، تازه فهمیدم ما آدمها چقدر ، شبیه ، به هم هستیم! درک این موضوع ، کمک کرد تا ، بپذیرم ، من هم انسانم و انسان ، جایز الخطاست ! ممکن است ، هر کار اشتباهی از او سر بزند! مهم این است که ، از کار اشتباهش درس بگیرد و آنرا تکرار نکند)...
وقتی ترازنامه قدم چهارم را ، برای راهنمایم خواندم ، یک اتفاق مهم برای من افتاد! برای اولین بار در زندگیم ، به کسی آنقدر اعتماد کردم ، که حاضر شدم ، خصوصی ترین اسرار زندگیم را هم ، با او در میان بگذارم! خوشبختانه راهنمایم ، خیلی خوب ، مرا درک کرد! اتفاقا موارد مشابهی را در زندگی خودش داشت و آنها را برای من تعریف کرد ...
قدم پنجم ، سر آغاز واقعی ، شروع اعتماد من به خداوند و انسانهای دیگر بود! من فهمیدم که ما انسانها ، بر خلاف آنچیزی که اغلب ، فکر می کنیم ، چه قدر مثل هم هستیم! متوجه شدم ، همانطوری که ، راهنمایم در مورد ترازنامه ام قضاوتی نکرد ، خداوند هم ، قضاوتی در مورد من ندارد! و این من هستم که ، با خود خواهی هایم دارم خودم را نابود می کنم ...
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه