2014-06-02، 05:33
قدم پنجم حس اعتمادی را که ، در کودکی از دست داده بودم ، به من برگرداند! در تمام سالهای پس از هفت ، هشت سالگی ، به این فکر میکردم که از کجا آمده ام ؟ به قول شاعر به کجا میروم و آمدنم بهر چه بود؟ وقتی می دیدم هیچ کس نمیتواند ؟ جواب قانع کننده ای به من بدهد عصبانی میشدم! و به زمین و زمان حمله می کردم! فقط خدا میداند به خاطر این ، طرز تفکر ، چه خسارت هایی به خودم و دیگران زده ام!
خدا را شکر ... وقتی قدم پنجم را کار کردم ، به طور سلولی ، احساس کردم ، نمیتوانم مثل سابق زندگی کنم! (نوشتن ترازنامه قدم چهار و خواندن آن برای دیگران ،عاملش بود! زیرا آن موقعی که داشتم ترازنامه قدم چهارم را برای راهنما و دوستانم میخواندم ، تازه فهمیدم عجز واقعی یعنی چی!)...
قدم پنجم یه جورایی ، منو از لایه های نامریی ، انکار بیرون آورد! (قبل از کارکرد این قدم ، خیال می کردم ، مرحله انکار بیماریم را ، پشت سر ، گذاشته ام )...
این قدم ، برای همیشه ، نحوه رابطه من با خدا و مردم را ، عوض کرد! (البته گاهی ، نقص خود خواهی و خودمحوری ، مانع از اعتماد ، به این روابط میشود)...
با کار کردن قدم پنجم ، احساس کردم ، بزرگ شده ام ! فکر میکنم ، احساسی را پیدا کردم که باید از هفت ، هشت سالگی به بعد میداشتم! یاد گرفتم به جای مخفی کردن افکار و اشتباهاتم ، باید آنها را مطرح کنم و دنبال مشورت و راه حلی باشم که ، به من کمک کند اینها را دوباره تکرار نکنم! من فهمیدم خیلی ناتوانتر از آن هستم که ، بخواهم ، بار این همه گناه ( احساس گناه ) را حمل کنم! من باید ، خیلی وقت پیش از این ، به سوی نیروی برترم برمی گشتم!
در اینجا میخواهم اعترافی بکنم ، که هنوز هم ، درک و فهم آن برایم مشکل است!
وقتی عملکرد گذشته ام را مرور می کنم ، می بینم ، برخلاف ، حرفهایی که قبلا گفته ام ، من با علم و آگاهی ، اعتیاد به مواد مخدر را ، انتخاب کرده ام! این انتخاب ، جوابی بوده به همه بی اعتنایی ها و آدم حساب نکردنهای دیگران! حتی به جرات میتوانم بگویم ، انتخاب اعتیاد به مواد مخدر ، جواب آگاهانه ای بوده ، به نیاز به ارتباط با خدا! برای اینکه جور دیگری بلد نبودم ، با او رابطه برقرار کنم! ( از هیچ طریق دیگری نمیتوانستم به خدا برسم!) ... حتی الان هم ، حاضر نیستم به جای یک ، عادم عادی باشم! بارها در این باره ، در جلسات ، صحبت ، کرده ام! از اینکه معتادم و در مسیر بهبودی هستم ، بیشتر خوشم می آید ، تا این که یک فرد عادی باشم! بله درست است! من حتی از بیماری اعتیادم هم ،(برای رسیدن به خواسته هایم ) سوء استفاده می کنم! در واقع بیماری اعتیادم را هم ، دور میزنم! ... ( وقتی قدمهای ۱،۲،۳،۴ را کار کردم ، متوجه شدم ، اگر یک عادم عادی میخواست ، این کارهایی را که من کردم انجام بدهد ، همان اوایل کارش ، یا اعدام میشد ، یا حبس ابد میخورد و یا به خاطر ، بیماری های عجیب و غریب می مرد! به نظر من ، به هیچ وجه ، منطقی نیست که من ، سالها ی سال ، همه قوانین طبیعت را ، نقض کنم و به جای نابود شدن ، تازه دوباره متولد ،هم بشوم! مگر این که بپذیرم ، اعتیادم به مواد مخدر ، تنها راهی بوده که از طریق آن میتوانستم ، رشد کنم و به آغوش نیروی برترم برگردم!
خدا را شکر ... وقتی قدم پنجم را کار کردم ، به طور سلولی ، احساس کردم ، نمیتوانم مثل سابق زندگی کنم! (نوشتن ترازنامه قدم چهار و خواندن آن برای دیگران ،عاملش بود! زیرا آن موقعی که داشتم ترازنامه قدم چهارم را برای راهنما و دوستانم میخواندم ، تازه فهمیدم عجز واقعی یعنی چی!)...
قدم پنجم یه جورایی ، منو از لایه های نامریی ، انکار بیرون آورد! (قبل از کارکرد این قدم ، خیال می کردم ، مرحله انکار بیماریم را ، پشت سر ، گذاشته ام )...
این قدم ، برای همیشه ، نحوه رابطه من با خدا و مردم را ، عوض کرد! (البته گاهی ، نقص خود خواهی و خودمحوری ، مانع از اعتماد ، به این روابط میشود)...
با کار کردن قدم پنجم ، احساس کردم ، بزرگ شده ام ! فکر میکنم ، احساسی را پیدا کردم که باید از هفت ، هشت سالگی به بعد میداشتم! یاد گرفتم به جای مخفی کردن افکار و اشتباهاتم ، باید آنها را مطرح کنم و دنبال مشورت و راه حلی باشم که ، به من کمک کند اینها را دوباره تکرار نکنم! من فهمیدم خیلی ناتوانتر از آن هستم که ، بخواهم ، بار این همه گناه ( احساس گناه ) را حمل کنم! من باید ، خیلی وقت پیش از این ، به سوی نیروی برترم برمی گشتم!
در اینجا میخواهم اعترافی بکنم ، که هنوز هم ، درک و فهم آن برایم مشکل است!
وقتی عملکرد گذشته ام را مرور می کنم ، می بینم ، برخلاف ، حرفهایی که قبلا گفته ام ، من با علم و آگاهی ، اعتیاد به مواد مخدر را ، انتخاب کرده ام! این انتخاب ، جوابی بوده به همه بی اعتنایی ها و آدم حساب نکردنهای دیگران! حتی به جرات میتوانم بگویم ، انتخاب اعتیاد به مواد مخدر ، جواب آگاهانه ای بوده ، به نیاز به ارتباط با خدا! برای اینکه جور دیگری بلد نبودم ، با او رابطه برقرار کنم! ( از هیچ طریق دیگری نمیتوانستم به خدا برسم!) ... حتی الان هم ، حاضر نیستم به جای یک ، عادم عادی باشم! بارها در این باره ، در جلسات ، صحبت ، کرده ام! از اینکه معتادم و در مسیر بهبودی هستم ، بیشتر خوشم می آید ، تا این که یک فرد عادی باشم! بله درست است! من حتی از بیماری اعتیادم هم ،(برای رسیدن به خواسته هایم ) سوء استفاده می کنم! در واقع بیماری اعتیادم را هم ، دور میزنم! ... ( وقتی قدمهای ۱،۲،۳،۴ را کار کردم ، متوجه شدم ، اگر یک عادم عادی میخواست ، این کارهایی را که من کردم انجام بدهد ، همان اوایل کارش ، یا اعدام میشد ، یا حبس ابد میخورد و یا به خاطر ، بیماری های عجیب و غریب می مرد! به نظر من ، به هیچ وجه ، منطقی نیست که من ، سالها ی سال ، همه قوانین طبیعت را ، نقض کنم و به جای نابود شدن ، تازه دوباره متولد ،هم بشوم! مگر این که بپذیرم ، اعتیادم به مواد مخدر ، تنها راهی بوده که از طریق آن میتوانستم ، رشد کنم و به آغوش نیروی برترم برگردم!
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه