2014-06-02، 05:44
بله . با این که در گذشته بیماری ام ، تسلط زیادی بر رویم داشت ( انکار )، اما گاهی اوقات عمیقا میفهمیدم ، فرق واقعی من با آدمهای عادی ، در برتری من نسبت به آنها نیست ، و من خیلی از آنها پایین تر هستم ( از نظر فکری )...
همان طور که در قدم دوم هم گفتم ، من به خاطر ترسهایم ، به خصوص از والدینم ( زمانی که خیلی کوچک بودم ) و به دلیل اینکه نمیتوانستم خواسته ها و افکار واقعی ام را به آنها بگویم دچار مشکلات روحی شدم و مجبور شدم برای ادامه زندگی ام ( پر کردن خلاء هایم ) از غرورم سوء استفاده کنم . به دلیل اینکه گاهی اعمال خلافم از دید دیگران پنهان میماند و موفقیت هایی بر خلاف جریان طبیعی به دست می آوردم ،کم کم خودم را متقاعد کردم که این اصولی که مردم در زندگی دارند ، زاییده افکار عقب افتاده اشان است ( صداقت ، درست کاری ، مذهبی بودن! ) و من برای ادامه زندگیم نه به خدا نیاز دارم نه به مذهب و نه حتی نیازمند به کمک دیگران هستم ! فکر میکردم همیشه میتوانم به تنهایی از پس مشکلاتم برایم! من هرگز نمیخواستم قبول کنم که این فکر بکر من ، در دراز مدت دارد مرا به ناکجا آباد می برد! و همیشه برای عدم موفقیتم ،بهانه ای در چنته داشتم! ( انکار )...
در سوء استفاده از برخی موقعیتها تا آنجا پیش رفتم که همه اصول روحانی و اجتماعی را زیر پا گذاشتم! حتی به خاطر رسیدن به خواسته های غیر اخلاقیم اصولی را که خودم به آنها اعتقاد داشتم را هم ، زیر پا گذاشتم! تا عاقبت همین فکر بکرم مرا روانه خیابانها کرد! آنقدر در وضعیت تاسف بارم ماندم ، تا بلاخره از موضع غرور کاذبم بیرون آمدم و از دیگران درخواست کمک کردم و معجزه برای من هم اتفاق افتاد...
همان طور که در قدم دوم هم گفتم ، من به خاطر ترسهایم ، به خصوص از والدینم ( زمانی که خیلی کوچک بودم ) و به دلیل اینکه نمیتوانستم خواسته ها و افکار واقعی ام را به آنها بگویم دچار مشکلات روحی شدم و مجبور شدم برای ادامه زندگی ام ( پر کردن خلاء هایم ) از غرورم سوء استفاده کنم . به دلیل اینکه گاهی اعمال خلافم از دید دیگران پنهان میماند و موفقیت هایی بر خلاف جریان طبیعی به دست می آوردم ،کم کم خودم را متقاعد کردم که این اصولی که مردم در زندگی دارند ، زاییده افکار عقب افتاده اشان است ( صداقت ، درست کاری ، مذهبی بودن! ) و من برای ادامه زندگیم نه به خدا نیاز دارم نه به مذهب و نه حتی نیازمند به کمک دیگران هستم ! فکر میکردم همیشه میتوانم به تنهایی از پس مشکلاتم برایم! من هرگز نمیخواستم قبول کنم که این فکر بکر من ، در دراز مدت دارد مرا به ناکجا آباد می برد! و همیشه برای عدم موفقیتم ،بهانه ای در چنته داشتم! ( انکار )...
در سوء استفاده از برخی موقعیتها تا آنجا پیش رفتم که همه اصول روحانی و اجتماعی را زیر پا گذاشتم! حتی به خاطر رسیدن به خواسته های غیر اخلاقیم اصولی را که خودم به آنها اعتقاد داشتم را هم ، زیر پا گذاشتم! تا عاقبت همین فکر بکرم مرا روانه خیابانها کرد! آنقدر در وضعیت تاسف بارم ماندم ، تا بلاخره از موضع غرور کاذبم بیرون آمدم و از دیگران درخواست کمک کردم و معجزه برای من هم اتفاق افتاد...
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه