2014-06-02، 05:45
در گذشته ، فکر میکردم خدا یک نیرویی است ماورای فهم و درک من! وقتی الان به آن موقع فکر می کنم ، می بینم ، من به خدا اعتقاد داشتم ، اما به خاطر گناهانی که داشتم ، خودم را در حد و اندازه ارتباط با او ، نمی دیدم! ( آنموقع فکر میکردم ، خدا مال آدم های مومن و پاک است و کاری با گناهکاران ندارد! )...
وقتی به برنامه آمدم ، فهمیدم مشکلاتم به خاطر رابطه غلط من با خداست! فهمیدم بر خلاف آنچه قبلا تصور میکردم ، خدا را به هر شکلی میتوانم تصور کنم و در هر کجا هم که لازم باشد ، میتوانم از او تشکر ، درد دل و یا درخواست کمک کنم...اما به من گفتند باید مواظب باشم که از خدا چه چیزی ، میخواهم! چون ممکن است آن چیز ، به صلاحم نباشد و بعدا مجبور شوم زانو بزنم و با شرمندگی از خدا بخواهم ، آن را از من بگیرد!؟
در برنامه فهمیدم که هیچ گاه ، خدا رابطه اش را با بندگانش قطع نمیکند و همیشه در حال حفاظت و رفع نیازهای بندگانش است. متاسفانه این ما (من) هستیم که با دست خودمان می خواهیم این رابطه را بهم بزنیم! غافل از اینکه اگر لحظه ای به حال خودمان رها شویم از صحنه روزگار محو خواهیم شد!
احساس گناهی که من آنموقع داشتم ، در واقع یک علامت بود و چراغ خطر! معنی آن این بود که کار من غلط است و باید آنرا اصلاح کنم تا حالم خوب شود! اما من آنموقع به جای اصلاح رفتارم ، آنقدر در احساس گناهم می ماندم ، تا اینکه قادر به حرکتی نبودم و هر شکستی را هم ، به آن نسبت میدادم ( با خودم میگفتم چون من بد هستم و گناهکارم این اتفاقات برایم می افتد ).
متاسفانه از برخی از افراد شنیده ایم که میگویند تعریف کردن زیاد ، از جنبه های مثبت خدا انسانها را به گناه جسور میکند ! باید برای سر به راه کردن مردم ، از قهر و غضب خدا گفت و اینکه او انتقام این گناهان را به بدترین شکل در جهنم میگیرد و غیره...اینها به این نکته توجه ندارند که این احساس گناه است که آدمی را به سوی گناهان بیشتر می کشاند ! چرا که به قول معروف آب که از سر گذشت ، چه یک وجب ، چه صد وجب!
ما (من ) باید سعی کنیم با حفظ رابطه عاشقانه مان با خدا ، قابلیت ارتباطمان را با او حفظ کنیم ، زیرا احساس گناه باعث میشود درون ما اغتشاش به وجود بیاید و ما مجبوریم برای رهایی از این وضعیت به خودمان دروغ بگوییم و دوباره در چرخه نابودی قرار بگیریم...
وقتی به برنامه آمدم ، فهمیدم مشکلاتم به خاطر رابطه غلط من با خداست! فهمیدم بر خلاف آنچه قبلا تصور میکردم ، خدا را به هر شکلی میتوانم تصور کنم و در هر کجا هم که لازم باشد ، میتوانم از او تشکر ، درد دل و یا درخواست کمک کنم...اما به من گفتند باید مواظب باشم که از خدا چه چیزی ، میخواهم! چون ممکن است آن چیز ، به صلاحم نباشد و بعدا مجبور شوم زانو بزنم و با شرمندگی از خدا بخواهم ، آن را از من بگیرد!؟
در برنامه فهمیدم که هیچ گاه ، خدا رابطه اش را با بندگانش قطع نمیکند و همیشه در حال حفاظت و رفع نیازهای بندگانش است. متاسفانه این ما (من) هستیم که با دست خودمان می خواهیم این رابطه را بهم بزنیم! غافل از اینکه اگر لحظه ای به حال خودمان رها شویم از صحنه روزگار محو خواهیم شد!
احساس گناهی که من آنموقع داشتم ، در واقع یک علامت بود و چراغ خطر! معنی آن این بود که کار من غلط است و باید آنرا اصلاح کنم تا حالم خوب شود! اما من آنموقع به جای اصلاح رفتارم ، آنقدر در احساس گناهم می ماندم ، تا اینکه قادر به حرکتی نبودم و هر شکستی را هم ، به آن نسبت میدادم ( با خودم میگفتم چون من بد هستم و گناهکارم این اتفاقات برایم می افتد ).
متاسفانه از برخی از افراد شنیده ایم که میگویند تعریف کردن زیاد ، از جنبه های مثبت خدا انسانها را به گناه جسور میکند ! باید برای سر به راه کردن مردم ، از قهر و غضب خدا گفت و اینکه او انتقام این گناهان را به بدترین شکل در جهنم میگیرد و غیره...اینها به این نکته توجه ندارند که این احساس گناه است که آدمی را به سوی گناهان بیشتر می کشاند ! چرا که به قول معروف آب که از سر گذشت ، چه یک وجب ، چه صد وجب!
ما (من ) باید سعی کنیم با حفظ رابطه عاشقانه مان با خدا ، قابلیت ارتباطمان را با او حفظ کنیم ، زیرا احساس گناه باعث میشود درون ما اغتشاش به وجود بیاید و ما مجبوریم برای رهایی از این وضعیت به خودمان دروغ بگوییم و دوباره در چرخه نابودی قرار بگیریم...
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه