2014-07-13، 05:59
من وقتی متوجه شدم که فردی درخانواده من به بیماری اعتیاد مبتلا ست بخاطر داشتن بیماری وابستکی که از اختلال شخصیتی نشئت میگیرد زندگی خودم را رها کردم وتمام مدت تمام وقتم را صرف فرد بیمارم کردم بطوریکه یک موقع متوجه شدم که روحا وجسما بیمار م من فکرمیکردم که زندگی فرد بیمارم راکنترل میکنم درصورتیکه کاملا برعکس بود او تمام مدت حتی فکر وذهن وخواب وبیدار وتمام زندگی احساس وتوانایی های مرا تحت کنترل داشت واین برای من قابل درک نبود واین نشئت ازعدم حضور روحانی وداشتن تکیه گاه وخود من بعنوان یک انسان غیرمتعادل بود من فکرمیکردم که تمام آمال وآرزوهایم برباد رفته وشخص بیمارم برایم همه چیز بود واین خلع روحانی زندگی من بود بطوریکه کار بجایی رسیده بود که فرد بیمارم برای خانواده نقش خدارابازی میکرد وهمه چیز حول محورخواسته های اومی گشت تازمانی که معجزه اتفاق افتاد ومن پیام نیروی برترم رادریافت کردم.