2014-07-23، 04:52
پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود . . کودکی -از شیطنت- بازی کنان بست با دستش دهان استکان! پشه دیگر طعمه اش را لب نزد جست تا از دام کودک وا رهد . .خشک لب، میگشت، حیران، راه جو
زیر و بالا ، بسته هر سو راه او . .
روزنی میجست در دیوارو در تا به آزادی رسد بار دگر, هر چه بر جستو تکاپو می فزود, راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر, تا فرو افتاد خونین بال و پر. . . جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ..
لیک آزادی گرامی تر ، عزیز...!
زیر و بالا ، بسته هر سو راه او . .
روزنی میجست در دیوارو در تا به آزادی رسد بار دگر, هر چه بر جستو تکاپو می فزود, راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر, تا فرو افتاد خونین بال و پر. . . جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ..
لیک آزادی گرامی تر ، عزیز...!