2014-08-14، 08:09
من در زندگی گذشته ام اهل معامله نبودم نه باخدای خود زیراکه زیاد اعتقاد نداشتم به امر نذر ونیاز وگفتگو باخدا فقط جاهای که خیلی مستاصل بودم خیلی کوتاه یادش میکردم نه باهیچکس دیگه چون باید خودم را از افراد دیگه کمتر حساب میکردم که وارد معامله بشم ولی خوب مسئولیت همه را بعهده میگرفتم بدون اینکه به اون فکرکنم وبارسنگین فشار را روی خودم میگذاشتم اسمش را هم میگذاشتم فداکاری برای خانواده برد وباخت زیاد برای مهم نبود برای اینکه من فکر میکردم که همیشه آدم موفقی هستم وواقعا هم تاحدود خیلی زیادی بود م ولی از اونجا که میگن شاهنامه آخرش خوش است آخرشاهنامه جور درنیامد وخودم این وسط فراموش شده بودم من دوست داشتم که فقط از طرف خانواده ام مورد محبت واقع بشم وخانواده موفقی باشیم ولی نمیدونستم که هم خانواده من وقتیکه مجموعا مسئولیت شناس باشن ماموفق میشیم نمیگم خانواده من ناموفق بود ولی فاکتورهای زیادی باهم جوردرنمیامد یعنی یک تکه های از این پازل نبود ومن فکرکنم این تکه ها مربوط به نیمه گم شده ام بود چراکه عدم احساس موفقیت عاطفی درزندگی خودم را بخصوص دردوران کودکیم را درجایی دیگرجستجو میکردم اینجاست که پیام برنامه چشم مراباز کرد فهمیدم دوران کودکی سپری شده ومن قادر به بازگرداندن اون دوران نیستم ودارم دوران کنونی ام را هم از دست میدهم من امروز بابرنامه یاد گرفتم که چطور از خودم مراقبت کنم ونسبتا زندگی خوب احساسات متعادل وحس آرامش وشادی داشته باشم .