2013-10-11، 03:41
برداشت قدم ۵
باتشکر از خداوند بخاطر یک روز پاک دیگر
درگذشته یک مشکل اساسی دیگر که در زندگی من وجود داشت عدم اعتماد به خودم ودیگران بود من ادمی بودم که اعتماد بنفس نداشتم همیشه ودر همه حال بخاطر تجربیات گذشته با مردم با گاردبسته روبرو میشدم وحالت تدافعی بخودم میگرفتم وبیشتر این واکنش ها بخاطر ترس از ازار شدن بود ومشکل اصلی هم همین عدم اعتماد بود که مرا منزوی کرده بود وقتی وارد جلسات شدم با ترس به دیگران نزدیک میشدم وفکر میکردم اگر به انها نزدیک بشوم انها شخصیت واقعی من را خواهند شناخت وهمین امر باعث میشد خیلی با احتیاط قدم بردارم .در واقع چون من در اجتماع باماسک زندگی میکردم از اینکه دیگران چهره واقعی مرا کشف کنند هراس داشتم .وقتی درحال قطع مصرف بودم ودرد جسمی زیادی داشتم بچه های بهبودی مدام میگفتند دعا کن که دردت کم میشه من با ناباوری اینکار را انجام دادم ومتوجه اثربخش بودنش شدم .کم کم یقین پیدا کردم که کار میدهد .بعداز مدتی برای کرفتن راهنما از دیگران تجربه خواستم باز گفتند دعا کن من چون اثرش را دیده بودم بدون درنگ همین کار را انجام دادم نتیجه این شد که خداوند راهنمایم را برایم انتخاب کرد .در فرایند کارکرد قدم ها متوجه شدم راهنمایم نیز تجربیات مشابه من دارد .پس باز اثر بودن دعا را تجربه کردم وبه انتخاب خداوند افرین گفتم .من متوجه شدم میشود با کسی که این مسیر را رفته همراه شد.درواقع همانطور که همه میدانیم شدت بیماری ما به رازداری ما بستگی دارد .وراز تاوقتی راز است که گفته نشود .وقتی با کسی درموردش صحبت بکنیم از حالت راز به صورت درد دل در میاید واثر زیانبارش را از دست میدهد.جالب ترین قسمت در قدم پنجم این بود که کسی که تراز نامه من را گوش میداد مدام به من دلگرمی میداد وابراز همدردی واقعی میکرد از این جهت گفتم واقعی بخاطر اینکه او هم تجربیاتی این چنینی را داشت. یک مسئله قابل توجه دیگر بیطرفی او بود .او فقط قصد کمک کردن برای پیدا کردن چگونگی دقیق خطا هایم بود وفقط میخواست کمک کند شرایطی که باعث بوجود امدن ان رفتارها شده بود را برایم روشن کند .این رفتار او باعث شد که اعتماد رفته در مسیر بازگشت قرار بگیرد.امروز او رفیقی امین است که در بدترین شرایط هم حضورش مایه دلگرمی من است
باتشکر از خداوند بخاطر یک روز پاک دیگر
درگذشته یک مشکل اساسی دیگر که در زندگی من وجود داشت عدم اعتماد به خودم ودیگران بود من ادمی بودم که اعتماد بنفس نداشتم همیشه ودر همه حال بخاطر تجربیات گذشته با مردم با گاردبسته روبرو میشدم وحالت تدافعی بخودم میگرفتم وبیشتر این واکنش ها بخاطر ترس از ازار شدن بود ومشکل اصلی هم همین عدم اعتماد بود که مرا منزوی کرده بود وقتی وارد جلسات شدم با ترس به دیگران نزدیک میشدم وفکر میکردم اگر به انها نزدیک بشوم انها شخصیت واقعی من را خواهند شناخت وهمین امر باعث میشد خیلی با احتیاط قدم بردارم .در واقع چون من در اجتماع باماسک زندگی میکردم از اینکه دیگران چهره واقعی مرا کشف کنند هراس داشتم .وقتی درحال قطع مصرف بودم ودرد جسمی زیادی داشتم بچه های بهبودی مدام میگفتند دعا کن که دردت کم میشه من با ناباوری اینکار را انجام دادم ومتوجه اثربخش بودنش شدم .کم کم یقین پیدا کردم که کار میدهد .بعداز مدتی برای کرفتن راهنما از دیگران تجربه خواستم باز گفتند دعا کن من چون اثرش را دیده بودم بدون درنگ همین کار را انجام دادم نتیجه این شد که خداوند راهنمایم را برایم انتخاب کرد .در فرایند کارکرد قدم ها متوجه شدم راهنمایم نیز تجربیات مشابه من دارد .پس باز اثر بودن دعا را تجربه کردم وبه انتخاب خداوند افرین گفتم .من متوجه شدم میشود با کسی که این مسیر را رفته همراه شد.درواقع همانطور که همه میدانیم شدت بیماری ما به رازداری ما بستگی دارد .وراز تاوقتی راز است که گفته نشود .وقتی با کسی درموردش صحبت بکنیم از حالت راز به صورت درد دل در میاید واثر زیانبارش را از دست میدهد.جالب ترین قسمت در قدم پنجم این بود که کسی که تراز نامه من را گوش میداد مدام به من دلگرمی میداد وابراز همدردی واقعی میکرد از این جهت گفتم واقعی بخاطر اینکه او هم تجربیاتی این چنینی را داشت. یک مسئله قابل توجه دیگر بیطرفی او بود .او فقط قصد کمک کردن برای پیدا کردن چگونگی دقیق خطا هایم بود وفقط میخواست کمک کند شرایطی که باعث بوجود امدن ان رفتارها شده بود را برایم روشن کند .این رفتار او باعث شد که اعتماد رفته در مسیر بازگشت قرار بگیرد.امروز او رفیقی امین است که در بدترین شرایط هم حضورش مایه دلگرمی من است
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه