2013-11-08، 08:50
مردی در چمنزار
مردی در چمنزار نشسته بود با خدا نجوا میکرد
خدایابا من صحبت کن
یک چکاوک آواز خواند ولی مرد نشنید
پس مرد با صدای بلند گفت:خدایا با من صحبت کن
آذرخش در آسمان غرید ولی مرد متوجه نشد.
مرد فریاد زد
خدایا یک معجزه به من نشان بده
یک زندگی متولد شد ولی مرد نفهمید .
مرد ناامیدانه گریه کرد و گفت :
خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم
پس خدا نزد او آمد و او را لمس کرد
ولی مرد بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از انجا دور شد
مردی در چمنزار نشسته بود با خدا نجوا میکرد
خدایابا من صحبت کن
یک چکاوک آواز خواند ولی مرد نشنید
پس مرد با صدای بلند گفت:خدایا با من صحبت کن
آذرخش در آسمان غرید ولی مرد متوجه نشد.
مرد فریاد زد
خدایا یک معجزه به من نشان بده
یک زندگی متولد شد ولی مرد نفهمید .
مرد ناامیدانه گریه کرد و گفت :
خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم
پس خدا نزد او آمد و او را لمس کرد
ولی مرد بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از انجا دور شد
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست