2014-09-25، 05:54
...من در مقابل بیماری اعتیادم ناتوان بودم هستم چه با مواد و چه بدون مواد قاد ربه زندگی و لذت بردن نبودم از نظر زندگی فردی روح .جسم .روان وعواطف غیر قابل اداره بود یعنی در اداره اختیار در دست من نبود و کنترلی روی وجود خودم نداشتم جایی که احساس می کردم کنترل دارم تحت تاثیر مواد بود اگر مواد مصرف می کردم عاطفه و احساساتم را بروز می دادم در زمان خماری جسم من غیر قابل اداره بود هیچ اختیاری روی جسم خود نداشتم حتی نمی توانستم راه بروم و یا مسئولیت های فردی را انجام بدهم .زندگی خانوادگی هم غیر قابل اداره شده بود .روی زندگی اختیار اداره نداشتم و نمی توانستم مسئولیت خانوادگی ام را انجام بدهم .از نظر اجتماعی هم از جمع دور و منزوی شده بودم تمام کارهایم خارج از منطق بود با احساسات و افکارم نمی توانست کنار بیایم کار هایم را به صورت گزینشی انتخاب می کردم ونه از روی اولویت
"اندکی صبر سحر نزدیک است"