2014-09-26، 12:39
خسرو شكيبايي گفته :
ماهي هي ميخواست يه چيزي بهم بگه ، تا دهنشو باز ميكرد ، آب ميرفت توي دهنش و نميتونست بگه !!
دست كردم تو آكواريوم درش اوردم ، شروع كرد از خوشحالي بالا پايين پريدن ..
دلم نيومد دوباره بندازمش اون تو ...اينقدر بالا پايين پريد تا خسته شد ..
خوابيد ..ديدم بهترين موقع است تا خوابه دوباره بندازمش توي آب ...
ولي الان چند ساعته ، بيدار نشده ...يعني فكر كنم بيدار شده ..ديد انداختمش اون تو ، قهر كرده و خودشو زده به خواب !!...
اين داستان رفتار بعضي از ما با ادمهاي اطرافمونه ....
دوستشون داريم و دوستمون دارند
ولي ، اونا را نمي فهميم ...
فقط تو دنياي خودمون داريم بهترين رفتارها را با اونا ميكنيم ...
ماهي هي ميخواست يه چيزي بهم بگه ، تا دهنشو باز ميكرد ، آب ميرفت توي دهنش و نميتونست بگه !!
دست كردم تو آكواريوم درش اوردم ، شروع كرد از خوشحالي بالا پايين پريدن ..
دلم نيومد دوباره بندازمش اون تو ...اينقدر بالا پايين پريد تا خسته شد ..
خوابيد ..ديدم بهترين موقع است تا خوابه دوباره بندازمش توي آب ...
ولي الان چند ساعته ، بيدار نشده ...يعني فكر كنم بيدار شده ..ديد انداختمش اون تو ، قهر كرده و خودشو زده به خواب !!...
اين داستان رفتار بعضي از ما با ادمهاي اطرافمونه ....
دوستشون داريم و دوستمون دارند
ولي ، اونا را نمي فهميم ...
فقط تو دنياي خودمون داريم بهترين رفتارها را با اونا ميكنيم ...
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....