2014-10-11، 08:47
ميخواستم چشمهاي تو را ببوسم .....
تو نبودي ، باران بود ....
رو به آسمان بلند پر گفتگو كنم : تو نديديش ؟؟....
و چيزي شبيه صدايي ، صدايي شبيه آدمي آمد ...
گفت : نامش را بگو ، تا جستجو كنيم ....
نفهميدم چه شد ، كه باز يهويي ، بي هوا ....
هواي تو كردم ....
ديدم ، داره ترانه اي به يادم مياد !...
گفتم : شوخي كردم به خدا ...
ميخواستم صورتم از لمس لذيذ باران فقط خيس گريه شود ...
ورنه ، كدام چشم ؟ !!..
كدام بوسه ؟ !!..
كدام گفتگو ؟ !!..
من هرگز هيچ ميلي به پنهان كردن كلمات بي ريا نداشته ام ...
"سيدعلي صالحي"
تو نبودي ، باران بود ....
رو به آسمان بلند پر گفتگو كنم : تو نديديش ؟؟....
و چيزي شبيه صدايي ، صدايي شبيه آدمي آمد ...
گفت : نامش را بگو ، تا جستجو كنيم ....
نفهميدم چه شد ، كه باز يهويي ، بي هوا ....
هواي تو كردم ....
ديدم ، داره ترانه اي به يادم مياد !...
گفتم : شوخي كردم به خدا ...
ميخواستم صورتم از لمس لذيذ باران فقط خيس گريه شود ...
ورنه ، كدام چشم ؟ !!..
كدام بوسه ؟ !!..
كدام گفتگو ؟ !!..
من هرگز هيچ ميلي به پنهان كردن كلمات بي ريا نداشته ام ...
"سيدعلي صالحي"
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....