2014-10-13، 02:14
قدم دو
قبل از بهبودی، من خودم را در شرایط خطرناک و احمقانه ای قرار می دادم، چندین بار خودم و اعضای خانواده ام را به خطر انداختم. مثلاً به محله های ناامنی می رفتم تا ماشین معتادم را پیدا کنم. فکر می کردم که کار درست همین است چرا که معتادم برای کارش به ماشین احتیاج داشت. اما آیا هیچ انسان عاقلی جانش را به خاطر یک ماشین به خطر می اندازد؟ قدم دو درباره ی سلامت عقل صحبت می کند. قبلاً احساس می کردم که تنها انسان عاقل خانه مان من هستم و معتادم تنها کسی است که عقل و شعور ندارد. من تنها کسی بودم که مسئولیت همه چیز را به عهده دارد. با این امید که با داشتن ماشین کارش را از دست نخواهد داد. اگر او کارش را از دست می داد تکلیف قبض ها و صورت حساب ها چه می شد؟ امروز کاملاً فهمیده ام که نادان واقعی من بودم. من با دخالت های بیجا و بی موردم کمک می کردم تا عزیزم با خیال به اعتیادش ادامه دهد و معتادی خوشحال باشد. وقتی قدم دو را شروع کردم، احساس کردم بار سنگین سال ها مسئولیت از دوشم برداشته شد، دریافتم که می توانم به نیروی برترم اعتماد کنم و نتایج این اعتماد را بپذیرم بدون این که خوب یا بد بودن این نتیجه را زیر سؤال ببرم. با این کار، احساس رهایی و آرامش فوق العاده ای کردم.
یادآوری امروز: دیگر نمی خواهم در مقابل معتادم نقش ناجی را بازی کنم. من می توانم او را با اعتیادش رها کنم تا مسئولیت تمام کارهایش را خودش به عهده بگیرد و تمام عواقب مصرفش به خودش باز گردد. "امروز بیش از همیشه محتاجیم تا دعا کنیم که نور امید به خدا، بر دل های مان بتابد. دعا کنیم برای عشقی بزرگ تا امید به خدا را باور
قبل از بهبودی، من خودم را در شرایط خطرناک و احمقانه ای قرار می دادم، چندین بار خودم و اعضای خانواده ام را به خطر انداختم. مثلاً به محله های ناامنی می رفتم تا ماشین معتادم را پیدا کنم. فکر می کردم که کار درست همین است چرا که معتادم برای کارش به ماشین احتیاج داشت. اما آیا هیچ انسان عاقلی جانش را به خاطر یک ماشین به خطر می اندازد؟ قدم دو درباره ی سلامت عقل صحبت می کند. قبلاً احساس می کردم که تنها انسان عاقل خانه مان من هستم و معتادم تنها کسی است که عقل و شعور ندارد. من تنها کسی بودم که مسئولیت همه چیز را به عهده دارد. با این امید که با داشتن ماشین کارش را از دست نخواهد داد. اگر او کارش را از دست می داد تکلیف قبض ها و صورت حساب ها چه می شد؟ امروز کاملاً فهمیده ام که نادان واقعی من بودم. من با دخالت های بیجا و بی موردم کمک می کردم تا عزیزم با خیال به اعتیادش ادامه دهد و معتادی خوشحال باشد. وقتی قدم دو را شروع کردم، احساس کردم بار سنگین سال ها مسئولیت از دوشم برداشته شد، دریافتم که می توانم به نیروی برترم اعتماد کنم و نتایج این اعتماد را بپذیرم بدون این که خوب یا بد بودن این نتیجه را زیر سؤال ببرم. با این کار، احساس رهایی و آرامش فوق العاده ای کردم.
یادآوری امروز: دیگر نمی خواهم در مقابل معتادم نقش ناجی را بازی کنم. من می توانم او را با اعتیادش رها کنم تا مسئولیت تمام کارهایش را خودش به عهده بگیرد و تمام عواقب مصرفش به خودش باز گردد. "امروز بیش از همیشه محتاجیم تا دعا کنیم که نور امید به خدا، بر دل های مان بتابد. دعا کنیم برای عشقی بزرگ تا امید به خدا را باور
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل