2014-10-16، 07:55
حکایتدو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیرعمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتاای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تافارسی پنجم دبستان ۱۳۶۹گلستان سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان-------------------------------
کتابهای خوب برای کودکان و نوجوانان در کتاب هدهد
------------------------------
یادهای کودکی، شعرهای #کودکان، نوشته های #کودکی و تازه های کودکان
در
صفحهی
ادبیات کودکان
به از دست بر سینه پیش امیرعمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتاای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تافارسی پنجم دبستان ۱۳۶۹گلستان سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان-------------------------------
کتابهای خوب برای کودکان و نوجوانان در کتاب هدهد
------------------------------
یادهای کودکی، شعرهای #کودکان، نوشته های #کودکی و تازه های کودکان
در
صفحهی
ادبیات کودکان
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق