2014-11-29، 02:46
از قدم اول که آغاز کردم و پذیرفتم بانقائص و خودخواهی هایم زندگیم را به ناآرامی و دردمندی کشاندم به عجزم اعتراف کردم و تسلیم شدم این برایم خیلی احساس خوشایندی داشت به یاد دوران بچگی ام افتادم که هرکاری که نمی توانستم انجام بدهم پدرم به یاریم میامد درقدم دوم متوجه شدم تنها نیستم بازهم احساس آرامش بالایی داشتم چراکه سالها باسرخودم راه رفتن وزمین خوردنها به اندازه کافی برایم درد آفریده بوددرقدم سوم تصمیم گرفتم که چقدر خوب است حالا که اینقدرآرامش را دارم تجربه میکنم بسپارم که اراده خداوند به جای اراده من قرارگیرد یعنی او میتواند ومن نمیتوانم ولی لازم بابود که دراین مسیرسهم ونقشم را بیابم و عامل کارهایم راکه همان ترسهای بود که ازکودکی دردرونم خانه کرده بود بشناسم وبه کناربزنم پس درقدم چهاروپنج هرچند بافشار ولی به این مهم هم فائق اومدم ولی بخش اساسی که واقعا راحتم میکرد ودر رابطه بادیگران احتیاجی به اونها دیگه نداشتم نقص هام بود که من هرگز از اون منیتی که داشتم بدون حضور روحانی وعشق نمیتوانستم جدا بشم نکته زیبا و لطیف هم همینجاست تمام این شرایط بخاطر عدم حضور وعشق بود تمام این بلاها و سالهای که از خودم بدم آمد وگاهی به اعمال ورفتارم لعنت فرستادم و از بودن خودم حالم بهم خورد ولی کلید راپیدانمی کردم باوارد شدن به برنامه و آشنایی باخدای برنامه نه تنها توانستم این گامها را بردارم بلکه مفهموم اعمال گذشته ام را هم فهمیدم که همش از سرنادانی وسطحی بودن تفکراتم بوده و زنگاری که رفته رفته به روح وجسمم کشیده شده امروزمتوجه مفهموم حضورروحانی درزندگیم شدم ومیدانم که سرمنزل تمام عشقها و محبت ها وموفقیت ها ارتباط بانیروی برترم از خودم میباشد وتولد دوباره خودم را مدیون برنامه وخدای که برنامه به من معرفی کرد میباشم . اگرکه دیروز مسئول بیماری خودم نبودم ولی امروز مسئول بهبودی خودم میباشم .