2014-12-12، 08:59
اخ از اينهمه مسئوليت!!!
(مسئوليت ما در مقابل احساساتمان)
اين روزا دارم بيشتر متوجه ميشم احساسات فراتراز خوب يا بداست و به اندازه فاصله سفيد تا سياه همانقدر كه خاكستري مختلف هست انواع احساسات وجود دارد ومثل موج روي من تاثير ميگذارد.
(مسئوليت ما در مقابل احساساتمان)
اين روزا دارم بيشتر متوجه ميشم احساسات فراتراز خوب يا بداست و به اندازه فاصله سفيد تا سياه همانقدر كه خاكستري مختلف هست انواع احساسات وجود دارد ومثل موج روي من تاثير ميگذارد.
زياد فرقي نميكند چه احساسي سراغم ميايد واقعي يا غير واقعي عميق يا سطحي ، ميايد تاثيرش را ميگذارد و ميرود.
اما يادش ميماند البته مرتبا هم سر ميزند و تاثير قبلي را تشديد ميكند و باز ميرود تا دوباره تكرار شود.
مشكل اصلي من اين است كه يك سري از اين احساسات را دوست ندارم و ميخوام ازشون فرار كنم و يك سري رو خيلي دوست دارم و دنبالشونم!
فهميدم
هر دو اشتباه است
بيشتر احساساتي كه دوست داشتم همچين برام خوب هم نبودن!
خيلي از احساساتي هم كه دوست نداشتم همچين بد هم نبودن!
فرقي هم نميكنه هر دومدلش بايد به رشد من كمك كند.
اما بخاطر اينكه نميخوام مسئوليت سخته حس كردن و يا مسئولانه حس كردنشان را بپذيرم براي فرار يا دنبال كردن احساساتم از واكنشهاي افراطي و تفريطي استفاده ميكنم .
در افراط و تفريط و عدم تعادل هيچ موفقيتي وجود ندارد .
در افراط وتفريط تا دلت بخواد توجيه و بهانه است خودمحوري و خود خواهي است غرور و ترس و تنهايي هست كنترل و ناصادقي هست و انقدر هست كه زندگي خودم و دور برم را براحتي صدمه بزنم.
داستان احساس كردن احساسات سخت است و بهايي دارد و بعضي وقتها بهاي ان درد كشيدن است
هر چقدر بيشتر درد ميكشي قويتر ميشوي در تسليم شدن قوي ميشوي در پذيرفتن صادق ميشوي در باختن فروتن ميشوي در انسان بودن اميد پيدا ميكني به واقعيت ارام ميشوي از جنگهاي دروني
وبه مرور ياد ميگيرم انسان شدن را و مسئوليت را!
راه زيادي دارم .
بايد برم.
اما يادش ميماند البته مرتبا هم سر ميزند و تاثير قبلي را تشديد ميكند و باز ميرود تا دوباره تكرار شود.
مشكل اصلي من اين است كه يك سري از اين احساسات را دوست ندارم و ميخوام ازشون فرار كنم و يك سري رو خيلي دوست دارم و دنبالشونم!
فهميدم
هر دو اشتباه است
بيشتر احساساتي كه دوست داشتم همچين برام خوب هم نبودن!
خيلي از احساساتي هم كه دوست نداشتم همچين بد هم نبودن!
فرقي هم نميكنه هر دومدلش بايد به رشد من كمك كند.
اما بخاطر اينكه نميخوام مسئوليت سخته حس كردن و يا مسئولانه حس كردنشان را بپذيرم براي فرار يا دنبال كردن احساساتم از واكنشهاي افراطي و تفريطي استفاده ميكنم .
در افراط و تفريط و عدم تعادل هيچ موفقيتي وجود ندارد .
در افراط وتفريط تا دلت بخواد توجيه و بهانه است خودمحوري و خود خواهي است غرور و ترس و تنهايي هست كنترل و ناصادقي هست و انقدر هست كه زندگي خودم و دور برم را براحتي صدمه بزنم.
داستان احساس كردن احساسات سخت است و بهايي دارد و بعضي وقتها بهاي ان درد كشيدن است
هر چقدر بيشتر درد ميكشي قويتر ميشوي در تسليم شدن قوي ميشوي در پذيرفتن صادق ميشوي در باختن فروتن ميشوي در انسان بودن اميد پيدا ميكني به واقعيت ارام ميشوي از جنگهاي دروني
وبه مرور ياد ميگيرم انسان شدن را و مسئوليت را!
راه زيادي دارم .
بايد برم.
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق