2014-12-15، 03:00
در جستجوی زمان از دست رفته
اکنون که این نامه را م ینویسم، پاسی از شب گذشته و روز خوبی را سپری کرد هام. از اینکه جلسات معتادان گمنام در زندان برگزار م یشود و دوستان بهبودی از طرف کمیته H&I حمایتمان م یکنند، بسیار سپا سگزارم. دوست دارم که درد دلی از خودم برای دوستان همدردم بکنم. اوایل که به زندان آمدم، کاملاً امیدم را از دست داده بودم. گیج و سردرگم با کول هباری از یأس و نا امیدی روز خود را شب م یکردم و همیشه فکر گذشته آزارم م یداد. این آزار با مرور بر زندگی گذشت هام بیشتر و بیشتر م یشد و این فکر که چرا زندگی من به خاطر پ رکردن خلاءهایم با مواد مسیرش عوض شد. خیلی خود آزاری م یکردم، یادم م یآمد که به خاطر تهیه و مصرف مواد از خیلی چی زها گذشتم. اطرافیانم را نم یدیدم و فقط و فقط به مواد فکر م یکردم. آنقدر قدرت انکارم بالا بود که بعد از چند سال تخریب هنوز قبول نداشتم که معتادم و نسبت به کلمه معتاد و اعتیاد از خود واکنش نشان م یدادم. فکر م یکردم که خودم م یتوانم مشکلاتم را حل کنم و با آنها روب هرو شوم، اما وضعم رو زب هروز بدتر م یشد. م یخواستم مشکلی را حل کنم ولي مشکلات بیشتری به وجود میآوردم. ن اامیدی در من موج میزد و از خودم خسته شده بودم. نمیدانستم چه کار کنم. نمیتوانستم تصمیم درستي بگیرم و در ناباوری و ناامیدی با یک تصمیم اشتباه از روی بیمار یام سر از زندان در آوردم. خیلی عجیب پیام انجمن در آنجا به گوشم رسید. با تمام غم و اندوه و ن اامیدی که داشتم وارد انجمن شدم. جلسات را با تمايل ادامه دادمولي فکر همسر و فرزندم آزارم میداد. راهنما گرفتم و شروع به کار کردن قدم کردم. کم کم و به مرور زمان طرز تفکرم نسبت به زندگی عوض شد. همین که مشکلاتم را شناختم و فهمیدم که من یک بیماری خطرناک دارم و به خاطر بیماری که داشتم دست به کارهای زشت گذشته زده بودم، آزارم نسبت به خودم کمتر شد و به آرامش نسبی رسیدم. دیگر با خودم جنگ نکردم و خود آزاری هایم از بین رفت. اکنون که در زندانم، با شرایط سخت اينجا پاک ماند ه ام. حکم ده سال حبس گرفته ام. در زندان بودم که فرزند دومم به دنیا آمد.هر روز با مصر ف کننده سر وکار دارم ولی به این درک و روش نبینی رسید ه ام که دیگر مواد مخدر مشکلی را از من حل نمی کند. خواست خداوند بوده كه اکنون در زندانم نه در زیر خاک. از اینکه نفس میکشم و امید در من زنده شده، دیگران به من اعتماد کرده اند و دید دیگران نسبت به من عوض شده، خداوند را سپاس میگویم. چون تمامی اینها را مدیون خداوند، انجمن و دوستان بهبودی هستم. اکنون مدت شش ماه و دوازده روز است که مواد مصرف نکرده ام. امید دوباره به من بازگشته و زندگی تلخ گذشته کمتر آزارم م یدهد.معنی دوست داشتن را فهميد ه ام و از اینکه دیگران دوستم دارند، خیلی خوشحالم.
اکنون که این نامه را م ینویسم، پاسی از شب گذشته و روز خوبی را سپری کرد هام. از اینکه جلسات معتادان گمنام در زندان برگزار م یشود و دوستان بهبودی از طرف کمیته H&I حمایتمان م یکنند، بسیار سپا سگزارم. دوست دارم که درد دلی از خودم برای دوستان همدردم بکنم. اوایل که به زندان آمدم، کاملاً امیدم را از دست داده بودم. گیج و سردرگم با کول هباری از یأس و نا امیدی روز خود را شب م یکردم و همیشه فکر گذشته آزارم م یداد. این آزار با مرور بر زندگی گذشت هام بیشتر و بیشتر م یشد و این فکر که چرا زندگی من به خاطر پ رکردن خلاءهایم با مواد مسیرش عوض شد. خیلی خود آزاری م یکردم، یادم م یآمد که به خاطر تهیه و مصرف مواد از خیلی چی زها گذشتم. اطرافیانم را نم یدیدم و فقط و فقط به مواد فکر م یکردم. آنقدر قدرت انکارم بالا بود که بعد از چند سال تخریب هنوز قبول نداشتم که معتادم و نسبت به کلمه معتاد و اعتیاد از خود واکنش نشان م یدادم. فکر م یکردم که خودم م یتوانم مشکلاتم را حل کنم و با آنها روب هرو شوم، اما وضعم رو زب هروز بدتر م یشد. م یخواستم مشکلی را حل کنم ولي مشکلات بیشتری به وجود میآوردم. ن اامیدی در من موج میزد و از خودم خسته شده بودم. نمیدانستم چه کار کنم. نمیتوانستم تصمیم درستي بگیرم و در ناباوری و ناامیدی با یک تصمیم اشتباه از روی بیمار یام سر از زندان در آوردم. خیلی عجیب پیام انجمن در آنجا به گوشم رسید. با تمام غم و اندوه و ن اامیدی که داشتم وارد انجمن شدم. جلسات را با تمايل ادامه دادمولي فکر همسر و فرزندم آزارم میداد. راهنما گرفتم و شروع به کار کردن قدم کردم. کم کم و به مرور زمان طرز تفکرم نسبت به زندگی عوض شد. همین که مشکلاتم را شناختم و فهمیدم که من یک بیماری خطرناک دارم و به خاطر بیماری که داشتم دست به کارهای زشت گذشته زده بودم، آزارم نسبت به خودم کمتر شد و به آرامش نسبی رسیدم. دیگر با خودم جنگ نکردم و خود آزاری هایم از بین رفت. اکنون که در زندانم، با شرایط سخت اينجا پاک ماند ه ام. حکم ده سال حبس گرفته ام. در زندان بودم که فرزند دومم به دنیا آمد.هر روز با مصر ف کننده سر وکار دارم ولی به این درک و روش نبینی رسید ه ام که دیگر مواد مخدر مشکلی را از من حل نمی کند. خواست خداوند بوده كه اکنون در زندانم نه در زیر خاک. از اینکه نفس میکشم و امید در من زنده شده، دیگران به من اعتماد کرده اند و دید دیگران نسبت به من عوض شده، خداوند را سپاس میگویم. چون تمامی اینها را مدیون خداوند، انجمن و دوستان بهبودی هستم. اکنون مدت شش ماه و دوازده روز است که مواد مصرف نکرده ام. امید دوباره به من بازگشته و زندگی تلخ گذشته کمتر آزارم م یدهد.معنی دوست داشتن را فهميد ه ام و از اینکه دیگران دوستم دارند، خیلی خوشحالم.
جلال - زندان مرکزی اصفهان