2014-12-23، 11:02
البته متوجه بودم که دوربینم بیشتر از حد روی دیگران زوم است و آنقدر به کنترل دیگران مشغول شده بودم که کسی به اسم خودم را فراموش کرده و اهمیتی به احساسات و عواطف و نیازهای خودم نمیدادم و با کنترل و فضولی توکار و امور دیگران بیماری توقع و انتظارات خیلی بالا رفته بود. فکر میکردم من خیر مردم هستم و خوب آنها را میخواهم ولی آنها خودشان قدر خود را نمیدانند. فکر میکردم اگر کسی گوش به حرف من بدهد، یار من است والا با او دشمن و ضد میشدم و من در این روابط هیچ حق انتخاب و اختیار و تصمیم گیری نداشتم. کلاً کارهای مداخله گری ام از روی نداشتن اختیارات بخاطر عود بیماری ترس و استرسم بود. این عادت ناسالم از دوران کودکی درسرم باقی ماند و نتوانسم از سرم بیاندازم و همچنان حتی یکی دوسال پس از ورودم به برنامه خودیاری با من بود...