2014-12-25، 11:48
من در سن چهار سالگی تجربه کردم که اگر راست بگویم، چنان ئسیلی بخورم که تاآخر عمرم گوشم صدای زنگ بدهد و از آنموقع روی دروغگویی متمرکز شدم و حتی بقدری این عادت در من قدرتمند شد که حتی بدون دلیل دروغ میگفتم آنهم در مواقعی که هیچ نیازی به دروغگویی داشته باشم. شرایط تربیتی در خانواده های ناسالم مانند خانواده من ایجاب میکرد که به هم دروغ بگوییم و باروش دروغگویی بتوانیم در زندگی موفق شویم. من هم همه توان و قدرتم و هنرم را روی دروغگویی بکار برده بودم. تا بتوانم با دروغ و ناصادقی گلیمم را از آب بیرون بکشم. دروغ را یک روش برای موفقیت انتخاب کردم و با گفتن دروغ ترس از لو رفتن پیدا کردم و استرس شدیدی دراثر دروغگویی و ناصادقی به جان خودم انداختم، اکنون یکی دیگر ازکانون ایجاد ترس و استرس خودم را کشف کرده و سعی دارم بمرور دروغهایم را کم کنم و راستگویی را جایگزینش کنم...