2014-12-26، 11:40
در ابتدا با اینکه بخاطر یک ماه زنده ماندنم، از ترس و اجبار مجبور به قبول شرایط کرده بودم، چون راه و اصول را نمیدانستم و گاهی باتردید میگفتم نکند راهم را بازهم مانند گذشته اشتباه انتخاب کرده ام. اما وقتی صادقانه به گذشته خودم رجوع کردم دیدم من اصلاً در چهل و پنج سال عمرم هیچ وقت دعا نکرده بودم من فقط خرده فرمایش و اُرد و لیست به خداوند داده بودم و حتی گاهی برای مرگ و نابودی دیگران هم از خداوند خواسته بودم مانند تروریستها با شدیدترین نوع مرگ فلان کس و خانواده اش را نابود و نیست کند. من برخوردم باخداوند بصورت مغرضانه و از روی کینه و نفرتی که داشتم بود و حتی باخود در موقع دعا میگفتم: تو وظیفه ات حمایت و انجام خواسته های من است. مگر ادعا نمیکنی که خدایی و توانایی داری که هیچ انسانی قادر به انجامش نیست. امّا تو هیچکدام از خواسته های من و خانواده ام را انجام ندادی و گزافه گویی هایی که فقط از ذهن یک بیمار توهمی بر میآمد، من هم مانند پدرم خودم را گرفتار الکل و مواد و نیکوتین کرده بودم. من روی پاکت سیگارت اخطار بیماری سرطان را میخواندم اما نمیپذیرفتم، باخودم میگفتم اگر سیگار و محصولات تنباکویی سرطانزا بود، حتما وزارت بهداری شرکت دخانیات را تعطیل میکرد و صدها بهانه و توجیه که فقط از ذهن بیمار تراوش میکرد...