2015-01-14، 06:27
در خیالات خودم ... در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ... از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم ، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت .... توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است ؟؟!
باز می گویم که خیلی ! ... گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت ، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ... توی فنجانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت ... می شود آیا کمی ....
دستهایم را بگیری ... بین دستانی که نیست؟!
وقت رفتن می شود ، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم ، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود !
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست !!!
بعد تو این کار هر روز من است !
! باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم