2013-11-23، 09:46
حس قدم زدن نیست بی دوست زیر باران
گنجشک بی پناهم تنها اسیر باران
هر قطره مینوازد وقتی که دوست باشد
بی اوست پیکر من میدان تیر باران
از ابر می بریزد از چشمه شعر جوشد
برق لبش که باشد روزی سفیر باران
دلسردی ام چنین شد باران نه برف آمد
شد ناگهان جوانی اینگونه پیر باران
گنجشک بی پناهم تنها اسیر باران
هر قطره مینوازد وقتی که دوست باشد
بی اوست پیکر من میدان تیر باران
از ابر می بریزد از چشمه شعر جوشد
برق لبش که باشد روزی سفیر باران
دلسردی ام چنین شد باران نه برف آمد
شد ناگهان جوانی اینگونه پیر باران
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست