2015-02-06، 08:46
من از همان ابتدای شکلگیری کودکی به کارهای ناسالم و افکار مخرب گرایش عجیبی داشتم و همیشه افراد خلاف و نادرست را به عنوان دوست و رفیق و الگوهای مناسب و انتخابی برمیگزیدم. با اینحال یکسری باورها و اعتقادات و ارزشها معتقد بودم و شرایطی را در راستای باورهایمانجام میدادم. البته فقط یک رنگ و آب و گلی از آنها گرفته بودم، مثلاً مال یتیم نمیخوردم و غیبت خیلی کم میکردم و دروغ هم کم بود و تهمت و افترا هم خیلی کم به کسی میبستم و با زنان شوهردار و دخترها ارتباط جنسی نمیگذاشتم و به سمت همجنسگرایی تمایل زیادی نداشتم. مقداری انصاف داشتم و در امانت داری وفادار بودم.مقداری کارهایی هم انجام میدادم که از حد تعادلخارج نشود. اما با شروع مصرف مواد مخدر افکار و رفتارهای ناسالم هم در من شکل گرفت و کارهایی که در گذشته انجام نمیدادم و یا خیلی کم انجام میدادم را با جدیت انجام میدادم و افکار و رفتارهایی را در خودم میدیدم که اصلاً باور نمیکردم من آنها را انجام داده و میدهم. وقتي سعي ميکردم در بعضی از افکار و اعمال به تعادل برسم و ارزشهاي دروني خودمرا حفاظت کرده و درست مانند انسانهای درستکار استفادهکنم. يعني ادای آدمهای با شخصيت را در بیاورم. چرا که شخصيت درستکار ازحالتي است که من به خوبی ادایش را در می آوردم.اما یکباره این بنای دروغین در اثر عود بیماری اعتیاد و مزمن شدن مصرف موادمخدرم فرو ریخت و دست به کارهایی زدم که اصلاً امکان انجامش را به خودم نمیدادم. مانند دودره بازی و دزدی و مال مردم خور وگدایی و ناصادقی و بیوفایی و خیانت و ضدقانونی و ارتباطات جنسی با افرادی که فکر نمیکردم این اتفاق بیافتد. من درظاهر خيليچيزهایی داشتم، که فکر میکردم ازباور واعتقاد واعتماد داشتم. وليبه خاطر عدم تعادل و خراب کردن فکر و رفتارهایم و نداشتنايمان و اعتقادم را در معرض معامله در روابط و افکار و رفتارهای قرار دادم.