2015-02-11، 01:20
روی ماه خداوند را می بوسم :
پنج و نیم صبح است که بعد از دو ساعت قدم زدن ، با سردرد و خستگی برگشته ام به کوچه خودمان . گربه بیماری که بچه محل ماست ، باز مرا می بیند و ناله وار صدایم میزند . کنارش می نشینم و کمی نوازشش می کنم . مدتهاست همه منتظریم یک روز بمیرد ، مدتهاست درد می کشد ، مدتهاست نحیف و فرتوت شده است . از خانه برایش کمی شیر می آورم و کنارش می نشینم . سرش گرم شیر خوردن می شود . به وضوح دارد لذت می برد از خوردن شیری که برایش کمی گرم کرده ام و کمی شیرین . از خودم می پرسم من بلدم به اندازه این موجود بیمار آواره از لذتهای کوچک زندگی بهره مند شوم ؟ دلم می گیرد از خودم که سواد زیستن ندارم . به آسمان هنوز تیره نگاه می کنم ، سلامی برای سوز سرمای صبح زمستان می فرستم ، روی ماه خداوند را می بوسم و به خانه بر می گردم .....
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق