2015-02-11، 10:47
چنان در غرور و انکار غرق بودم که انتظار هیچ ایراد وانتقاد و اعترضی را از طرف کسی نداشتم و برایم توهین مستقیم محسوب شده و به کسی که از من انتقاد میکرد، فکر میکردم ایراد گرفته است و به هرصورتی با او درگیری و کدورت پیش میآوردم و انتقادش را توهین تلقی میکردم. برای من ترس از تأیید و پذیرفته نشدن خیلی اثر گذار بود و من بخاطر آنها درد و ناراحتی میکشیدم و آرامشم موقتی که داشتم را از دست میدادم. تا جایی که بیاد دارم بیشترین درگیری من بخاط اعتراض و ایراد و انتقاد دیگران از من بود و من فردی ایده آلیست بودم و انتظار ایراد و اعتراض را از کسی نداشتم. اگر هم اعتراضی میشنیدم در کینه ورنجش به دنبال نقشه انتقام از طرف مقابلم بودم. اگر کسی خواسته و ناخواسته در مقابل خواسته هایم می ایستاد و یا مقاومت میکرد، حتماً بلا و صدمه ای سرش در میآوردم. مسلماً والدین و دوستان و خانواده بخاطر رفتارهای ناشایست و دیکتاتوری من ناراحت شده و به من اعتراض کرده و از کارهایم معمولاً انتقاد میکردند و من هم بشدت واکنش نشان داده و موجب دور شدن از افراد خانواده و دوستان و اطرافیانم شد.