2015-02-20، 10:36
شاید قضیه من فقط ترس نبود بلکه غرور هم در آن دخیل بود و من فکر میکردم مردم و تا آخرین لحظه باید با هر چیزی جنگ کنم، من غرور و غیرت و اراده دارم. از همان اوائل که صحبت از تسلیم بود با لجبازی به جریان نگاه میکردم که جریان ترک مواد مخدر چه ارتباطی با تسلیم شدن داره و برام جای سؤال و تعجب بود. من فکر میکردم تسلیم شدنم یعنی نشانه ای از شکستم بود. در تمام اتفاقات و جنگها و درگیریها شنیده بودم، کسانی که شکست میخورند، در نهایت با خواری و حقارت تسلیم دشمن میشوند. شاید آنها راهی بجز تسلیم شدن نداشتند. امّا من قدرت و غیرت و اراده داشتم و باید تا آخرین لحظه مقاومت کنم. ادامه دادن جنگ یک نوع مبارزه بود که احساس میکردم شخصیتم را زیر سؤال نخواهد برد. هرروز صحبت از تسلیم و کندن لباس جنگی از تن و انداختن سپر و شمشیر و نیزه و خنجر به زمین بود. با شنیدن مشارکتهای همدردان کم کم متوجه منظورشان شدم و احساس کردم من هم راه دیگری برای مبارزه با هیولای اعتیاد نداشتم، البته گاهی راههایی دیگری را بررسی میکردم، بقول معروف بدنبال راه سومی هم بودم. من این راه را هم امتحان کردم اما باز هم بدتر از قبل آشفته شدم و بعد از دوسال و نیم لغزش دوباره اومدم و این دفعه واقعاً تسلیم شدم.