2015-03-09، 11:46
احساس تنهایی میکنیم.احساس ترس و استرس بی قراری.شروع به ایجاد یک رابطه مخفی یا حتی اشکار میکنیم.نه بر مبنای خواست خداوند بلکه بر مبنای تفکرات غلط و وابستگیهای عاطفی شدید.
اینگونه شروع میکنیم:خواهش میکنم با من ارتباط داشته باش و مرا تکمیل کن!من عرضه ندارم به خودم عشق بدهم تو به من عشق بده.من بلد نیستم خودم را دوست بدارم تومرا دوست داشته باش.یا کمبودهای وجودمان را از او بر میداریم یا اجازه میدهیم او با ما اینکار را انجام دهد.یا تو سری میزنیم یا تو سری میخوریم.
به جای اینکه خدا را بپرستیم واو را اولویت خود قرار دهیم فرد مقابل را خدای خود میکنیم.حقیقتا بت پرست میشویم.چشمانمان به روی واقعیات بسته میشود.به ارزشهای خود توجهی نمیکنیم.ارتباطمان با سایرین به حداقل رسیده.دیگر از دوستت دارمهای او خبری نیست.وشاید ما هم انگونه اتشین نیستیم.تازه عیبهای واقعیش را میبینیم و شاید بدتر عیبهایش را ده برابر میبینیم.تهمت ها و تحقیرها و توهین ها شروع میشود.اوقات زیادی را صرف او کرده ایم اما او یا به خودش فکر میکند و یا ما اولویت اولش نیستیمو گاهی هم برعکس.به وایبر وموبایل وی چت و مرگ وکوفت پناه می اوریم و شاید بدتر به مواد و الکل و سیگار،اما انهم دردمان را چاره نمیکند و فقط مسکن موقتی بر دردهایمان میشود.رابطه مرده است.یا باید اصلاحش کنیم یا بیخیالش شویم.
بنا بر اعتقاد شخصی ام اگر این رابطه رسمی است(رابطه زن و شوهر)طلاق اصلا کار درستی نیست و در مذاهب هم به شدت نهی شده است و بهتر است رابطه را تا میتوانیم اصلاح کنیم که گوشه ای از خواست خداوند را انجام داده باشیم.ولی گر دوستی و پنهانی است با مشورت بهترین تصمیم را بگیریم ااما اما اما
اما
اما نقطه اصلی صحبتم اینجاست که دوباره همین اشتباه را مرتکب میشویم.فکر میکنیم نفر بعدی ما را نجات خواهد داد و دوباره در کثافت غرق میشویم.اگر رابطه اسیب دیده و یا به پایان رسیده تکرار ان با دیگری حماقت محض است مخصوصا اگر پنهانی باشدو بصورت خیانت باشد.وقتی ما خیانت میکنیم شخصیت پوچمان را به نمایش میگذاریم.ما با خیانت کردن به تمام کاینات صدمه میزنیم.و در واقع در کلیه جنایاتی که بولسطه خیانت بوجود می اید سهیم میشویم.ما باید خودخواهی را کنار گذاشته و در صورت پایان یک رابطه انرا به فال نیک بگیریم و بگوییم من خودم را دوست دارم.من تغییر میکنم تا به وقت خود بگذارم ایندفعه خداوند برایم انتخاب کند
این فقط تجربه و دیدگاه شخصی است همین
امیر
اینگونه شروع میکنیم:خواهش میکنم با من ارتباط داشته باش و مرا تکمیل کن!من عرضه ندارم به خودم عشق بدهم تو به من عشق بده.من بلد نیستم خودم را دوست بدارم تومرا دوست داشته باش.یا کمبودهای وجودمان را از او بر میداریم یا اجازه میدهیم او با ما اینکار را انجام دهد.یا تو سری میزنیم یا تو سری میخوریم.
به جای اینکه خدا را بپرستیم واو را اولویت خود قرار دهیم فرد مقابل را خدای خود میکنیم.حقیقتا بت پرست میشویم.چشمانمان به روی واقعیات بسته میشود.به ارزشهای خود توجهی نمیکنیم.ارتباطمان با سایرین به حداقل رسیده.دیگر از دوستت دارمهای او خبری نیست.وشاید ما هم انگونه اتشین نیستیم.تازه عیبهای واقعیش را میبینیم و شاید بدتر عیبهایش را ده برابر میبینیم.تهمت ها و تحقیرها و توهین ها شروع میشود.اوقات زیادی را صرف او کرده ایم اما او یا به خودش فکر میکند و یا ما اولویت اولش نیستیمو گاهی هم برعکس.به وایبر وموبایل وی چت و مرگ وکوفت پناه می اوریم و شاید بدتر به مواد و الکل و سیگار،اما انهم دردمان را چاره نمیکند و فقط مسکن موقتی بر دردهایمان میشود.رابطه مرده است.یا باید اصلاحش کنیم یا بیخیالش شویم.
بنا بر اعتقاد شخصی ام اگر این رابطه رسمی است(رابطه زن و شوهر)طلاق اصلا کار درستی نیست و در مذاهب هم به شدت نهی شده است و بهتر است رابطه را تا میتوانیم اصلاح کنیم که گوشه ای از خواست خداوند را انجام داده باشیم.ولی گر دوستی و پنهانی است با مشورت بهترین تصمیم را بگیریم ااما اما اما
اما
اما نقطه اصلی صحبتم اینجاست که دوباره همین اشتباه را مرتکب میشویم.فکر میکنیم نفر بعدی ما را نجات خواهد داد و دوباره در کثافت غرق میشویم.اگر رابطه اسیب دیده و یا به پایان رسیده تکرار ان با دیگری حماقت محض است مخصوصا اگر پنهانی باشدو بصورت خیانت باشد.وقتی ما خیانت میکنیم شخصیت پوچمان را به نمایش میگذاریم.ما با خیانت کردن به تمام کاینات صدمه میزنیم.و در واقع در کلیه جنایاتی که بولسطه خیانت بوجود می اید سهیم میشویم.ما باید خودخواهی را کنار گذاشته و در صورت پایان یک رابطه انرا به فال نیک بگیریم و بگوییم من خودم را دوست دارم.من تغییر میکنم تا به وقت خود بگذارم ایندفعه خداوند برایم انتخاب کند
این فقط تجربه و دیدگاه شخصی است همین
امیر
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست