2015-05-10، 10:26
مثل موج گسسته از ساحل سفر از اين كرانه بايد كرد*گاه از کوچه های تنهایی گذری عاشقانه باید کرد
روی آیینه به خطی زیبا
با همان رژ که به روی یقه ات جا انداخت !
می نویسم فردا
که ترا دوست ندارم دیگر
تا که یادم نرود
این قرارم با خود
که ز تو دل بکنم از فردا
تا دوباره به هوایت نکنم
زلف را عطر افشان
آه ...راستی بالشتت
برده موهای مرا از یادش ؟
یا هنوز....؟؟
صبح فردا که رسید
روی شصتم خطی
می کشم با خودکار
تا که یادم نرود
که ترا دوست ندارم اینبار
کاش یادم نرود....
وای از این جمله سخت
"که ترا دوست ندارم دیگر"
داغ این حرف چه سوزی به دلم می ریزد
وای....اما اینها
همه مال فرداست....
امشبم را تا صبح
عاشقت می مانم
مثل دیشب و همه شبهایی
که یه یاد تو گذشت
دوستت دارم را زیر لب می خوانم
اشکها می ریزم
شعرها می خوانم
صبح فردا که رسید
بقچه یاد تو را
می سپارم به همان طاقچه دور که دستم نرسد
که هوایت نکنم
آری اینها همه مال فرداست
...
بعد این فرداها
می رسد روزی که
بی خبر از تو پیامی برسد
بنویسی تو در آن
" صبح را با شب گیسوی تو می آغازم "
و دوباره ضربان دل من تند شود . . .
و بپرسم از خویش
من که را دوست ندارم دیگر ؟؟
اصلا این ضربدر و این خطها یعنی چه ؟؟؟؟