2015-06-08، 02:21
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدابرگها را می کند باد خزان از هم جدا
قطره شد سیلاب و واصل شد به دریای محیطتا به کی باشید ای بی غیرتان از هم جدا
گر دو بی نسبت به هم صد سال باشند آشنامی کند بی نسبتی در یک زمان از هم جدا
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگرتا به هم پیوست، شد تیر و کمان از هم جدا
می پذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحادگر چه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوش منمی شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوندبه که باشد خانه های دوستان از هم جدا
در خموشی حرفهای مختلف یک نقطه اندمی کند این جمع را تیغ زبان از هم جدا
پیش ارباب بصیرت گفتگوی عشق و عقلهست چون بیداری و خواب گران از هم جدا
گر چه در صحبت قسم ها بر سر هم می خورندخون خود را می خورند این دوستان از هم جدا
نیست ممکن آشنایان را جدا کردن ز هممی کند بیگانگان را آسمان از هم جدا
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان بریدکیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟صائب تبریزی