2015-06-08، 02:24
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده استدر درون خانهاش ماه است و بیرون آفتاب
بهشت بر مژه تصویر میکند مهتابپیاله را قدح شیر میکند مهتاب
فروغ صحبت روشندلان غنیمت دانپیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخگنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب
شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی استپوشیده است پست و بلند زمین در آب
از چشم نیممست تو با یک جهان شرابما صلح میکنیم به یک سرمه دان شراب !
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرمای وای اگر قدم ننهد در میان شراب
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیرمباد آب حیاتت دهد به جای شراب !
مجوی در سفر بیخودی مقام از منکه در محیط، کمر باز میکند سیلاب
بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ منز سنگلاخ فغان ساز میکند سیلاب
من آن شکسته بنایم درین خراب آبادکه در خرابی من ناز میکند سیلاب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاستآرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دونهمتی استگردنی کج میکنی، باری می از مینا طلب
معیار دوستان دغل، روز حاجت استقرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
صائب تبریزی