2015-06-24، 11:39
مشارکت،تجربه،نیرو،امید"نارانان"
3 تیر
بیماری خانوادگی
دریافتم که خشمگین ، مضطرب وخارج از کنترل هستم. معتادهای زندگیم مرکز توجه من شده بودند. زمان زیادی را به خاطر رنجش، عصبانیت وکمبود اعتماد به نفس تلف کردم. بخاطر غم ونفرت از پا در آمده بودم. تمام آسیبهایی را که تجربه کرده بودم با خودم حمل می کردم. آشکارا به نظر میرسید مواد پیروز شده است.
من بر علیه اعتیاد جنگیده بودم :به شوهرم وپسرم که مصرف کننده بودند خاطر نشان میکردم که این کار ، خانواده وروابطمان را نابود میکند و اینکه از دروغها و بدقولیها خسته شده ام. در مورد این مسئله که مدت خیلی زیادی ادامه داشته ودیگر نمیخواهم اتفاق بیفتد یاوه گویی میکردم. مطمئن بودم که آنها میدانستند که بازنده شده اند، چقدر به من آسیب زده اند وفقط اگر از مصرف مواد دست برمی داشتند، هر چیزی که اشتباه بود درست میشد. از آنها میخواستم کاری را که خواسته من است انجام دهند. اگر انجام نمی دادند من خوشحال نمیشدم! آنها ترک نکردند و مطمئنا من خوشحال نبودم. من در جستجوی کمک از دکترها بودم که درمانگری نارانان را به من نشان دادند. فکر میکردم نارانان برای تغییر معتادان به من کمک میکند.امید تازه ای داشتم! اگر باز هم به جلسه باز میگشتم، مطمئنا تعدادی عضو عاقل میتوانستند به من بگویند چکار کنم تا آنها را وادار به قطع مصرف کنم.بنابراین برگشتم وتمام تلاشم را برای بکار بستن برنامه انجام دادم
با نگاهی به گذشته ، دیدم که وقتی برای تغییر خودم برنامه را کار کردم چطور موثر واقع شد. چه آسایشی! امید تازه ای دارم . دیگر مجبور نیستم فریاد بزنم.
تفکری برای امروز : تمرکز من روی قطع وابستگی احساساتم از بیمتری اعتیاد آنها است. میدانم که نمیتوانم بیماری یا تاثیرات آن ، از جمله خودم را کنترل کنم. اما میتوانم تصمیم بگیرم رها کنم وآزاد باشم.
3 تیر
بیماری خانوادگی
دریافتم که خشمگین ، مضطرب وخارج از کنترل هستم. معتادهای زندگیم مرکز توجه من شده بودند. زمان زیادی را به خاطر رنجش، عصبانیت وکمبود اعتماد به نفس تلف کردم. بخاطر غم ونفرت از پا در آمده بودم. تمام آسیبهایی را که تجربه کرده بودم با خودم حمل می کردم. آشکارا به نظر میرسید مواد پیروز شده است.
من بر علیه اعتیاد جنگیده بودم :به شوهرم وپسرم که مصرف کننده بودند خاطر نشان میکردم که این کار ، خانواده وروابطمان را نابود میکند و اینکه از دروغها و بدقولیها خسته شده ام. در مورد این مسئله که مدت خیلی زیادی ادامه داشته ودیگر نمیخواهم اتفاق بیفتد یاوه گویی میکردم. مطمئن بودم که آنها میدانستند که بازنده شده اند، چقدر به من آسیب زده اند وفقط اگر از مصرف مواد دست برمی داشتند، هر چیزی که اشتباه بود درست میشد. از آنها میخواستم کاری را که خواسته من است انجام دهند. اگر انجام نمی دادند من خوشحال نمیشدم! آنها ترک نکردند و مطمئنا من خوشحال نبودم. من در جستجوی کمک از دکترها بودم که درمانگری نارانان را به من نشان دادند. فکر میکردم نارانان برای تغییر معتادان به من کمک میکند.امید تازه ای داشتم! اگر باز هم به جلسه باز میگشتم، مطمئنا تعدادی عضو عاقل میتوانستند به من بگویند چکار کنم تا آنها را وادار به قطع مصرف کنم.بنابراین برگشتم وتمام تلاشم را برای بکار بستن برنامه انجام دادم
با نگاهی به گذشته ، دیدم که وقتی برای تغییر خودم برنامه را کار کردم چطور موثر واقع شد. چه آسایشی! امید تازه ای دارم . دیگر مجبور نیستم فریاد بزنم.
تفکری برای امروز : تمرکز من روی قطع وابستگی احساساتم از بیمتری اعتیاد آنها است. میدانم که نمیتوانم بیماری یا تاثیرات آن ، از جمله خودم را کنترل کنم. اما میتوانم تصمیم بگیرم رها کنم وآزاد باشم.
«خدا با ماست»