2015-07-09، 07:27
به سهراب:
برادر جان،نمی دووونی چه دلتنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی،نمی دونی برادرجان گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته دربدر بودن
مث طوفان همیشه در سفر بودن
نمی دونی،برادرجان نمی دونی چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه،برادرجان
برادرجان دلم تنگه...
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم ویک دردویک کابوس
دلم تنگه،برادرجان
برادرجان دلم تنگه...
دلم خوش نیست،غمگینم برادرجان
از این تکرارِ بی رؤیا و بی لب خند
ه تنهاییِ غمگینیست که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق،عاشق و خرسند!!
به فردا دلخوشم شاید که با فردا
طلوع خوبِ خوشبختیِ من باشه
شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان
برادرجان،دلم تَنگه
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست