2016-04-10، 08:58
من دلم می خواست به دیگران به چشم انسان نگاه کنم ولی نمی توانستم. همه آدم ها قبل از اینکه آدم باشند سوژه شهوترانی بودند. کله ام پر از وسوسه بود. برای هر نگاه یا هر تصویر ذهنی با خودم درگیر بودم که بکن نکن. جنگ تو کله م بود. چیزی که مرا وادار به درخواست کمک کرد ناتوانی در متوقف شدن بود. من برای اینکه در کنار دیگران زندگی کنم و آن ها را به چشم انسان ببینم نیاز به کمک داشتم. نمی خوام ازدواجم از روی شهوت باشه. نمی خوام مثل گذشته وسوسه ها اختیار زندگی مرا در دست بگیرد. می خوام از امروز به بعد انسان آزادی باشم نه کسی که به هر چی که تو کله ش میاد مجبوره عمل کنه.