2013-12-03، 07:49
بدون تردید برای رهایی از این ترسها اولین کاری که ما باید انجام دهیم دست کشیدن از از بدبینی ها و سوء ظن هایست که مثل خوره به زندگی ما رسوخ کرده و سایه منحوس آن همه قسمتهای زندگی ما را توام با درد وآشفتگی کرده ، بدبینی و نگرشهای منفی از مهمترین ابزارهای بیماری می باشد که سرانجام خود را در بی اعتمادی متظاهر میکند ، ما اکنون پس از گفتگوها و بیان تجربیات و بررسیهای لازم به این نتیجه رسیده ایم که اگر در گذشته ما از اعتماد خود ضربه خورده ایم بیشتر در اثر فعال بودن بیماری اعتیادمان و همچنین نداشتن سلامت عقل بوده ، بنابراین امروز که در جهت سلامت عقل و در فضاهای بهبودی قرار گرفته ایم و در رابطه با اعتماد کردن چارچوبها و اصول آنرا رعایت میکنیم ، دیگر لزومی ندارد که به ترسهای خود اهمیت بدهیم . ما با هوشیاری کامل امروز تمام سعی خود را میکنیم تا نقطه خوش بینی و حسن ظن خود را بالا ببریم و به این طریق ترس های خود را کاهش بدهیم . اما یکی از کارآمدترین روشهای دیگر که ترسهای ما را در این رابطه فرو میریزد و ترسهای ما را بی اثر میسازد احساس همبستگی و همراهی و همدلی با گروه میباشد و ما میتوانیم با اعتماد کردن به نیروی برتر دردهای خود را کاهش دهیم و به کمک نیروی برتر از شرایط درد آور عبور کنیم ، در واقع تنهایی مهمترین بستر برای کشت بی اعتمادی و ترسهای ما می باشد ، و ما برای غلبه به این ترسها ، ابتدا تمرین اصل روحانی اعتماد را با نشریات و سپس با گروه شروع میکنیم و رفته رفته به این درک میرسیم که اعتماد کردن چقدر نقش اساسی در بهبودی ما دارد و لذا در نقطه ایی متوجه میشویم که نیاز به یک نفر داریم که به او اعتماد کنیم ، احساس نیاز به کسی که به او اعتماد کنیم چنان در ما شعله ور میشود که برای غلبه بر ترسهای خود حتی گزینه ریسک را هم میپذیریم ، بدیهیست منظور ما از ریسک این نیست که بدون رعایت اصول و یا تحقیقات و مشورت های لازم این ریسک را انجام بدهیم ، بلکه منظور این است که بخاطر سایه ترس از بی اعتمادی که زندگی ما را دربر گرفته و برای مقابله با این ترسهای که عامل بازدارنده جدی ای در مسیر بهبودی ماست ، لاجرم ما برای شکستن این تابو و باور مخرب در نقطه ایی حتی اگر شده ریسک کردن را هم میپذیریم .
علاوه بر مسائل فوق ، ما وقتی سن بهبودیمان بالا میرود نوع نگرشهایمان هم رشد وتغییر میکند ، و در اثر یکسری تجربه ها و ارتقاء دانش بهیودی ترسهایمان خود بخود کاهش می یابد ، دیگر مثل گذشته به کسی که میخواهیم اعتماد کنیم با وسواس های بی مورد و معتاد گونه نگاه نمیکنیم و به این درک و روشن بینی میرسیم که در دنیا هیچ انسانی کامل نیست و لذا دست از توقعات و افکار بی مورد برمیداریم ، دیگر در خیال و اوهام و یا اندیشه های خود بدنبال قدیسی که به او اعتماد کنیم نمیگردیم و به این وسیله وقت و انرژی خود را در سراب ها و کویرهای بی آب علف تلف نمیکنیم ، ما در نهایت خوش بینی و روشن بینی خیلی راحت به کسی اعتماد میکنیم ، کسیکه مثل ما بیمار است و در نهایت فروتنی خودش این را اقرار میکند ، اما در حال بهبودی میباشد ، منتهی از نظر بهبودی از ما برتر است ، و سوابق بهبودی او فقط برای ما ملاک میباشد ، همین وبس .
علاوه بر مسائل فوق ، ما وقتی سن بهبودیمان بالا میرود نوع نگرشهایمان هم رشد وتغییر میکند ، و در اثر یکسری تجربه ها و ارتقاء دانش بهیودی ترسهایمان خود بخود کاهش می یابد ، دیگر مثل گذشته به کسی که میخواهیم اعتماد کنیم با وسواس های بی مورد و معتاد گونه نگاه نمیکنیم و به این درک و روشن بینی میرسیم که در دنیا هیچ انسانی کامل نیست و لذا دست از توقعات و افکار بی مورد برمیداریم ، دیگر در خیال و اوهام و یا اندیشه های خود بدنبال قدیسی که به او اعتماد کنیم نمیگردیم و به این وسیله وقت و انرژی خود را در سراب ها و کویرهای بی آب علف تلف نمیکنیم ، ما در نهایت خوش بینی و روشن بینی خیلی راحت به کسی اعتماد میکنیم ، کسیکه مثل ما بیمار است و در نهایت فروتنی خودش این را اقرار میکند ، اما در حال بهبودی میباشد ، منتهی از نظر بهبودی از ما برتر است ، و سوابق بهبودی او فقط برای ما ملاک میباشد ، همین وبس .
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه