2013-12-04، 12:59
در تو صیادى ست با آب و دانه و هزار چاقوى تیز
و در من حماقتى گنجشک وار که آسوده مى کشاندم بر بام تو !
حس قشنگی ست …
بودن انسان هایی که به یک چشم بر هم زدن دلت را پر از حس زیبای به پرواز در آمدن ، میکنند
گاهی لجم میگیرد از عاشقانه ها !
اصلا سرودن نمی خواهد ، یکی هست …
که ماندن بلد نیست دیگر
خیالت معجزه ای است !
هر روز غرقش می شوم و نمی میرم
عاشق که باشی
رفتن نمی دانی
می مانی
سر حرفت می مانی
که گفته بودی : تا ته دنیا کنارش می مانی
از تو بیشتر !
خاطره هایت را دوست دارم که با من مانده اند ، آرام و بی ادعا و وفادار
چهار فصل خدا بشود چهل فصل ، چه فایده !
وقتی همه رنگهای فصول برای من زرد هستند ، گویا در شهر فقط تاکسی میبینم
و داد میزنم “خانه” …
و در من حماقتى گنجشک وار که آسوده مى کشاندم بر بام تو !
حس قشنگی ست …
بودن انسان هایی که به یک چشم بر هم زدن دلت را پر از حس زیبای به پرواز در آمدن ، میکنند
گاهی لجم میگیرد از عاشقانه ها !
اصلا سرودن نمی خواهد ، یکی هست …
که ماندن بلد نیست دیگر
خیالت معجزه ای است !
هر روز غرقش می شوم و نمی میرم
عاشق که باشی
رفتن نمی دانی
می مانی
سر حرفت می مانی
که گفته بودی : تا ته دنیا کنارش می مانی
از تو بیشتر !
خاطره هایت را دوست دارم که با من مانده اند ، آرام و بی ادعا و وفادار
چهار فصل خدا بشود چهل فصل ، چه فایده !
وقتی همه رنگهای فصول برای من زرد هستند ، گویا در شهر فقط تاکسی میبینم
و داد میزنم “خانه” …
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم