2013-12-04، 01:14
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه ی نبودنهایت میشد
بی آشیانه را شوق ماندن نیست ! سنگ بر زمین ننداز ، من خود پریده ام
چقدر دلم می گیرد وقتی دفتر لب های تو بسته است
و برای سرودنم عاطفه ات را ورق نمی زنی
ساز قلمت را بردار !
نت به نت
آشفته شدنم را بنواز
رودها آواز خود را از دست خواهند داد اگر سنگ ها را از مسیرشان برداریم
راه که میروم پشت سرم را نگاه میکنم ، دیوانه نیستم از پشت خنجر خورده ام
بی آشیانه را شوق ماندن نیست ! سنگ بر زمین ننداز ، من خود پریده ام
چقدر دلم می گیرد وقتی دفتر لب های تو بسته است
و برای سرودنم عاطفه ات را ورق نمی زنی
ساز قلمت را بردار !
نت به نت
آشفته شدنم را بنواز
رودها آواز خود را از دست خواهند داد اگر سنگ ها را از مسیرشان برداریم
راه که میروم پشت سرم را نگاه میکنم ، دیوانه نیستم از پشت خنجر خورده ام
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم