2013-12-13، 01:12
خيال انگيز و جان پرور ، چو بوي گل سراپائي
نداري غير از اين عيبي ، كه مي داني كه زيبائي
من از دلبستگي هاي تو با آئينه ، دانستم
كه بر ديدار طاقت سوز خود، عاشق تر ازمائي
بشمع وماه ، حاجت نيست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزي ، تو ماه مجلس ارائي
منم ابرو توئي گلبن ، كه مخندي چو مي خندي
توئي مهر ومن اختر، كه ميميرم چو ميآيي
مراد ما بخوئي ، ورنه رندان هوس جو را
بهار شادي انگيزي ، حريف باده پيمايي
مه روشن ، ميان اختران پنها ن نمي ماند
ميان شاخه هاي گل ، مشو پنهان كه پيدايي
كسي كه از داغ و درد من نپرسد تا نپرسي تو
دلي برحال زار من نبخشد تا نبخشاني
مراگفتي كه از پير خرد پرسم علاج خود
خردمنع من از عشق تو فرمايد، چه فرمائي
من آزرده دل را ، كس گره از كار نگشايد
مگر اي اشك غم امشب تو از دل عقده بگشائي
رهي ، تا وارهي از رنج هستي ترك هستي كن
كه با اين ناتواني ها ، بتر ك جان توانائي
نداري غير از اين عيبي ، كه مي داني كه زيبائي
من از دلبستگي هاي تو با آئينه ، دانستم
كه بر ديدار طاقت سوز خود، عاشق تر ازمائي
بشمع وماه ، حاجت نيست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزي ، تو ماه مجلس ارائي
منم ابرو توئي گلبن ، كه مخندي چو مي خندي
توئي مهر ومن اختر، كه ميميرم چو ميآيي
مراد ما بخوئي ، ورنه رندان هوس جو را
بهار شادي انگيزي ، حريف باده پيمايي
مه روشن ، ميان اختران پنها ن نمي ماند
ميان شاخه هاي گل ، مشو پنهان كه پيدايي
كسي كه از داغ و درد من نپرسد تا نپرسي تو
دلي برحال زار من نبخشد تا نبخشاني
مراگفتي كه از پير خرد پرسم علاج خود
خردمنع من از عشق تو فرمايد، چه فرمائي
من آزرده دل را ، كس گره از كار نگشايد
مگر اي اشك غم امشب تو از دل عقده بگشائي
رهي ، تا وارهي از رنج هستي ترك هستي كن
كه با اين ناتواني ها ، بتر ك جان توانائي
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم