2013-12-13، 10:39
اصولاً همه ی کودکان خودخواه و خود محور هستند و دوست دارند حرف حرف خودشان باشد و من هم مانند همه بهانه تراشی میکردم که همه توجه و سرویس والدینم و اطرافیان به سمت من باشد و بابت اینکار هر کاری و لجبازی و قهر و داد و بیداد و سایر خود محوری را میکردم. با اینکه والدینم اهمیتی به گفتار و افکار و رفتار من نمیدادند اما من روی آنها کار میکردم چون چاره و راهکار دیگری نداشتم من برای مهارت های زندگی هیچ آموزشی ندیده بودم. فقط من را ترسانده بودند و من هم میخواستم دیگران را بترسانم. وقتی در دوران کودکی به خواسته هایم بی اهمیت شدند و احساساتم را سرکوب کردند. این عقده ها در من ماند و من در جاهایی که توانایی اجرای رفتار و گفتارم را داشتم روی کودکان همسان خودم انجام میدادم به این امید که شاید من بتوانم روی دیگران تأثیر بگذارم. من آنقدر این عادتها را تمرین و اجرا کردم که تبدیل به بیماری وابستگی و هموابستگی مزمن و آزار دهنده شد و چندین سال طول کشید که با کارکرد اصول معنوی خودیاری توانستم بخش بسیار زیادی از آنها را خنثی و متوقف نمایم.