2013-12-14، 09:51
مولانا محمد بن خواجه زینالدین علی بن جمالالدین شیرازی ملقب به جمالالدین و متخلص به عرفی از مشاهیر و شعرای قرن دهم هجری قمری در شیراز است. البته میان تذکرهنویسان و تاریخنویسان درباره نام دقیق او اختلاف نظر زیادی وجود دارد.
به کمال فضل و دانش و لطیفهگویی و حاضر جوابی معروف است و طرزی مخالف مسلک قدما در شعر در پیش گرفته و غالباً در اثر کثرت تشبیهات و استعارات او، اصل مقصود در شعرش مبهم میماند. چند بار به هندوستان رفته و در دربار اکبر شاه هندی تقرب یافتهاست.
به علت این که چند بار ابوالفیض و برادرش علامی را که هر دو از اکابر هند بودند در مقام مناظره محکوم ساخته بود آن دو کینه و عداوت او را سخت به دل گرفتند.
عرفی قصیده رائیهای پرداخته که مطلع آن این است:
نیافتم که فروشند بخت در بازار جهان بگشتم و دردا که هیچ شهر و دیار
این قصیده شامل یکصد و هشتاد بیت است که برخی نیز به جوابگویی او برخاستهاند.
از رباعیات او یکی این است:
زاهد به فریب مرد و زن مشغول است صوفی به عمارت بدن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است دانا به کرشمه سخن مشغول است
عرفی در سال ۹۹۹ در سن سی و شش سالگی درگذشت و جنازه او را از لاهور به نجف اشرف انتقال دادند. در قصیده زیر عرفی آرزوی خود را اینگونه بیان میکند :
به کاوش مژه از گور تا نجف بروم اگر بهند هلاکم کنی و گربه نثار
به کمال فضل و دانش و لطیفهگویی و حاضر جوابی معروف است و طرزی مخالف مسلک قدما در شعر در پیش گرفته و غالباً در اثر کثرت تشبیهات و استعارات او، اصل مقصود در شعرش مبهم میماند. چند بار به هندوستان رفته و در دربار اکبر شاه هندی تقرب یافتهاست.
به علت این که چند بار ابوالفیض و برادرش علامی را که هر دو از اکابر هند بودند در مقام مناظره محکوم ساخته بود آن دو کینه و عداوت او را سخت به دل گرفتند.
عرفی قصیده رائیهای پرداخته که مطلع آن این است:
نیافتم که فروشند بخت در بازار جهان بگشتم و دردا که هیچ شهر و دیار
این قصیده شامل یکصد و هشتاد بیت است که برخی نیز به جوابگویی او برخاستهاند.
از رباعیات او یکی این است:
زاهد به فریب مرد و زن مشغول است صوفی به عمارت بدن مشغول است
عاشق به هلاک خویشتن مشغول است دانا به کرشمه سخن مشغول است
عرفی در سال ۹۹۹ در سن سی و شش سالگی درگذشت و جنازه او را از لاهور به نجف اشرف انتقال دادند. در قصیده زیر عرفی آرزوی خود را اینگونه بیان میکند :
به کاوش مژه از گور تا نجف بروم اگر بهند هلاکم کنی و گربه نثار