2013-12-16، 11:16
زن ها زیادی احساساتی هستند.
«زن ها خیلی نازک نارنجی و زودرنج هستندـ با کوچکترین چیزی از هم می پاشند.»
«زن ها فقط احساس دارند. از تفکر و منطق و اینطور حرف ها خبری در آن ها نیست.به همین دلیل سریعاً به همه چیز واکنش نشان می دهند.»
«زندگی با زن ها مثل یک ملودرام احساساتی است.»
این یکی از باورهای غلطی است که براستی مرا آزار می دهد. زیرا یکی از زیباترین ویژگی های ما زن ها را مغرضانه بد و منفی جلوه می دهد.این قابلیت که حس کنیم و احساس داشته باشیم و این احساسات را هم نشان دهیم و ابراز کنیم.این باور غلط این ویژگی مثبت ما زن ها را که موهبتی محسوب می شود،نقطه ضعفی مهلک معرفی می کند و به نوبه ی خود بر این باور غلط بنا شده است که نشان دادن احساسات کیفیتی ضعیف تر و ناخواستنی تر از پنهان کردن احساسات می باشد.البته این درست همان پیامی است که اغلب مردها در کودکی و هنگامی که پسربچه های کوچکی بیش نبودند، دریافت کرده اند:اینکه گریه نکردن، مردانه تر و بهتر از گریه کردن است، خشن و قوی بودن بهتر از ترسو بودن است، و مستقل بودن بهتر از نیازمند بودن است.
به عقیده من زندگی مردها تماماً صرف این می شود که از این شرطی شدن اجتماعی رهایی و التیام یابند.شرطی شدنی که متأسفانه در تمام طول عمر آن ها را از این موهبت و هدیه الهی که حس کنند و احساسات خود را نشان دهند، محروم ساخته است.یکی از عواقب و پی آمدهای ناخوشایند این واقعه آن است که مردها اغلب احساساتی بودن را که از ممنوعه های خودشان بوده است و حال دیگر بخشی از خویشتن گمشده و از دست رفته شان را تشکیل می دهد روی زن ها فرافکنی کرده و آن را در آنها تقبیح می کنند و می کوبند.گویی در سطحی ناخودآگاه این تنها روشی است که ارتباط خود را با این بخش از دست رفته از وجودشان حفظ کنند.بدین معنا که آن را در دیگری شناسایی کرده به طرز مشابهی که درخودشان سرکوب شده است آن را در اونیز سرکوب کنند.نتیجه آن که مردها اغلب احساسات طبیعی زن ها را به غلط ضعف نفس تلقی می کنند و توانایی ما در حس کردن و احساس داشتن را به زیاده روی احساسی و سرانجام ابراز احساسات در ما را نشانه ی از هم پاشیدگی روحی و روانی ما می دانند.
زن ها زیادی احساساتی هستند.
واقعیت: زن ها با احساسات خود در تماس هستند.
بار دیگر یادآوری می کنم که زن هایی نیز وجود دارند (مانند برخی از مردها)که فاقد تعادل احساسی و عاطفی اند و احساسات شان از کنترل خودشان خارج است.در این جا منظور ما زن معمولی، طبیعی و سالم است که عمیقاً احساس می کند و احساساتش را نیز ابراز می کند.اشتباهی که مردان مرتکب می شوند آن است که زن هایی را که با احساساتشان در تماس هستند زیاده از حد احساسی معرفی می کنند.
منظور مردها از «زیادی احساساتی» چیست؟ به عقیده ی من مبدأ مختصات یا به عبارتی ملاک و معیار آن ها در این رابطه مقدار احساساتی است که برای یک مرد مجاز و طبیعی محسوب می شود.گویی که مردها واجد یک دماسنج نامرئی هستند که احساسات را اندازه می گیرد.و درجه ی اندازه گیری این دستگاه نیز نقطه ی مشخصی است که آن را نقطه ی «نرمال» یا طبیعی در نظر گرفته اند.مردها حق دارند غمگین باشند، اما نه خیلی.گریه کردن مسلماً بالای این نقطه قرار می گیرد. می توانند بترسند، اما نه خیلی زیاد. وحشت کردن مسلماً به طور مطلق پذیرفته نیست.خشم برای مردان طبیعی محسوب می شود.زیرا احساسی مردانه و در مواردی نیز جاهل مآبانه محسوب می شود که برای بعضی از مردها خوشایند نیز هست و نقطه مقابل ضعیف بودن و ترسو بودن است.نیاز داشتن و تنهایی از سویی دیگر آسیب پذیری محسوب می شوند و باید مراقب شان بود.البته در اینجا اندکی کلی گویی کرده و تعمیم داده ام.اما احتمالاً متوجه منظورم شده اید: مردها احساسات زن ها را براساس استانداردهای خود می سنجند مبنی بر اینکه برای مردها چه چیزی طبیعی است و چه چیزی غیرطبیعی محسوب می شود، لذا بر طبق این استاندارها زن ها ظاهراً بیش از حد احساساتی ارزیابی می شوند.
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا از چشم مردها ابراز احساسات و عواطف درزن ها نشانه ای از ضعف و بی ثباتی تلقی می شود. از آن جا که زن ها احساسات و عواطف را از بقیه ی زندگی خود جدا نکرده اند، لذا اینگونه به نظر می رسد که کنترل احساسات وعواطف خود را در دست ندارند. همانگونه که از فصل (1) نیز به یاد دارید، عشق واحساسات برای زن ها اولویت اول محسوب شده و به رغم مردها که تنها یک اتاق از دایره ی خودآگاهی آنان به عشق اختصاص داده شده است تمام اتاق های ذهن زن به عشق و احساسات نیز اختصاص یافته است.از دید یک زن چنانچه چیزی در یک اتاق از خانه ی ذهن و دایره ی خودآگاهی او جای نداشته باشد،در کل خانه نیز وجود ندارد.ما زن ها همیشه اول یک همسر، نامزد و معشوق هستیم، بعد یک مدیر، دوست یا همکار. این در حالی است که مردها می توانند بسادگی از اتاق عشق خارج شوند و چنانچه با مشکلی مواجه شدند، کلیدی در مغز خود را روشن کنند و به یکباره به یک حسابدار، دندانپزشک یا برنامه ریز کامپیوتر تبدیل شوند. از آنجا که مغز مردها چنین پارتیشن بندی شده است لذا ساده تر می توانند احساسات خود را بلوکه کنند. در حالی که برای زن ها به مراتب مشکل تر است که بتوانند عواطف را در خود خاموش کنند و به دنبال کار خود بروند گویی که اصلاً چیزی اتفاق نیافتاده است.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
تنها به این دلیل که زن ها به سهولت و سرعت مردها نمی توانند احساسات خود را خاموش کنند،لزوماً به این معنا نیست که احساسات شان افراطی و زیادی است.
زن ها توجه، نزدیکی و مؤانست زیادی با دیگران و دنیای پیرامون خود دارند. ما در مقایسه با مردها، چه به لحاظ فیزیکی و چه روحی، احساسی عاطفی و نیز روان، حساس تر هستیم. اما حساس بودن یک نقطه ضعف نیست، بلکه یک موهبت و هدیه محسوب می شود.
به عقیده ی من یکی از دلایل اینکه خالق هستی انسان ها را از دو جنس مختلف آفریده است آن است که این دو می توانند چیزهای بسیاری را به یکدیگر بیاموزند.زن ها می توانند از مردها تمرکز بالاتر و قوی تر، حضور در دنیا از موضع قدرت و توانمندی و نیز بسیاری چیزهای دیگر را بیاموزند.مردها نیز به نوبه ی خود می توانند درس های گرانبهایی درباره ی احساسات و گرانقدر دانستن آنها بیاموزند.
برخی از مشکلات ناشی از باور غلط (5)عبارتند از این که:
*مردها از باور غلط (5) به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن یا کم اهمیت جلوه دادن احساسات زن ها استفاده می کنند.
مریدیت و شوهرش تام تصمیم می گیرند تا برای صرف شام یکدیگر را در یکی از رستوران های محله شان ملاقات کنند.تام اخیراً سخت روی پروژه ای مشغول کار بوده و این اواخر اصلاً وقت استراحت نداشته است. از این رو پس از سفارش غذا، شروع به صحبت درباره ی وقایع آن روز می کنند.
مریدیت می پرسد:«خب پروژه چطور پیش می ره؟»
تام پاسخ می دهد: «افتضاح، فکر نمی کنم بتونم این همه استرس رو تحمل کنم.»
«به من بگو مشکل چیه. شاید بتونم به ات کمک کنم راه حلی پیدا کنی.»
تام به مسخره پاسخ می دهد:«جدی؟ باشه، حتماً.تو می خوای مشکلاتم رو برام حل کنی؟!»
«تام، من فقط می خوام کمکت کنم.»
«لازم نکرده، تو می خوای تو کارم دخالت کنی.»
مریدیت می رنجد واشکهایش سرازیر می شوند:تام، مجبور نیستی اینطور بامن حرف بزنی. واقعاً منو می رنجونی.»
تام با صدایی بلند پاسخ می دهد:«اُه، خدای من، خیلی احساساتی هستی. آدم اصلاً نمی تونه با تو حرف بزنه.»
در اینجا چه اتفاقی می افتد؟ تام که به طور معمول مردی ملایم و مهربان است در اینجا با همسرش خیلی مؤدبانه و محترمانه صحبت نمی کند. شاید فشار زیادی را از ناحیه ی شغل خود تحمل می کند وعصبی است، اما این دلیل نمی شود آن را روی همسرش خالی کند. خود او نیز این موضوع را می داند. لذا هنگامی که مریدیت شروع می کند به گریه کردن، خود تام نیز پشیمان شده بسیار ناراحت می شود.اما از آنجا که مغرور است دوست ندارد به خود یا به همسرش اعتراف کند که اشتباه کرده و رفتارش با او بد بوده است. در عوض چه کار می کند. موضوع را تحریف می کند و مریدیت را مقصر می داند. آن هم به این دلیل که زیاده از حد احساساتی و زودرنج است. به خود می گوید:«اگر اینقدر آسیب پذیر و
نازک نارنجی نبود، آنقدر از گفته های تام ناراحت نمی شد.»
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
مردها اغلب زن ها را متهم می کنند که زیاده از حد احساساتی هستند، به این دلیل که مسئولیت گفتار یا رفتار نامهربانانه و احیاناً خشونت آمیز خود را نپذیرند. این الگوی رفتاری در مردها چنان رایج و مرسوم است که اغلب خوانندگان زن حتماً پیش خودشان می گویند:«صدها بار این اتفاق را تجربه کرده ام!»
مردان عزیز:چنانچه با خودتان صادق باشید، اذعان خواهید کرد که شما نیز برای این گونه رفتارها با زن زندگی تان احساس گناه می کنید.بدین معنا که به ناگهان متوجه می شوید چیزی گفته یا کاری کرده اید که نامزد/همسر خود را رنجانده اید و سپس به جای آنکه عذرخواهی کنید یا احساسات او را تیمار کنید او را متهم می کنید که زیاده از حد نازک نارنجی، احساساتی و یا زودرنج شده است.شما از این باور غلط به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن احساسات نامزد/همسرتان و نیز فرار از احساس گناه یا پشیمانی خودتان استفاده می کنید.
*مردها از این باور غلط به عنوان روشی برای لاپوشانی احساس ضعف خود استفاده می کنند.
لیندا کنار شوهرش در بستر دراز کشیده است و ترس ها و نگرانی هایش را در خصوص مادر پیرش با شوهرش در میان می گذارد. او از این ناراحت است که ممکن است مجبور شوند مادرش را در خانه ی سالمندان بگذارند.در حالی که بازوی شوهرش هوارد را سفت گرفته است و اشک گونه هایش را خیس کرده است صحبت تلفنی ای را که امروز صبح با مادرش داشته است بازگو می کند:«مادرم به من التماس می کرد که او را به خانه ی سالمندان نبریم. من برایش توضیح دادم که او به مراقبت تمام وقت نیاز دارده و این ممکن نیست، مگر آن که در جایی باشه که تحت نظارت دقیق و دارای تجهیزات وتسهیلات ویژه باشه. اما او اصلاً گوش نمی کردو می گفت که خیلی ترسیده است... احساس گناه می کنم.»
هوارد به درد دل های همسرش گوش می کند و نمی داند به او چه بگوید. می خواهد او را تسلی دهد، اما راه حلی برای مشکل او پیدا نمی کند. به او می گوید» «لیندا باید سعی کنی به خودت مسلط باشی. نباید اجازه بدی اینجوری از هم بپاشی.»
لیندا با هق هق می گوید:«دست خودم نیست. خیلی ناراحت کننده است که مادر تا این حد غمگین باشه.»
هوارد می گوید:«وضع را از آنچه هست، بدتر نکن خیلی داری احساساتی می شی.»
«احساساتی؟ چطور می تونی اینقدر سرد و سنگدل بشی. من دارم از خانه ی سالمندان صحبت می کنم. جایی که مادرم باید تا آخر عمرش اونجا تنها بمونه تا زمانی که بمیره.»
این را می گوید و از بستر بیرون می آید و به دستشویی می رود تا آنجا به تنهایی گریه کند.
در این داستان چه اتفاقی افتاده است؟ هوارد در ارائه راه حل برای حل مشکل همسرش احساس عجز و درماندگی می کند. نمی داند به او چه بگوید. در حالی که آن جا نشسته است و به گریه کردن همسرش گوش می کند. احساس می کند کاری از دستش برنمی آید. سرخورده و ناتوان، سعی می کند کاری کند تا لیندا احساساتش را خاموش کند و دست آخر هم او را متهم می کند که زیادی احساساتی شده است و واکنش او افراطی است تا از رویارویی با احساس درماندگی و ناتوانی خودش سرباز بزند.
اجتماع به مردها چنین آموزش می دهد که ارزش آن ها در گرو توانایی ها، دستیابی ها و موفقیت های شان است.این شرطی شدن مردها را راه حل مدار بار می آورد. آن ها دوست دارند مشکلات را حل و خرابی ها را درست کنند. اما در قلمرو دنیای احساسات این کار همواره امکان پذیر نیست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که مردها با احساسات بد کسی که دوستش دارند رو به رو می شوند و کاری از دست شان برنمی آید تا برای خوشحالی او انجام دهند احساس ناتوانی و شکست می کنند.سپس برای پوشاندن این احساس شکست، زن ها را به این اتهام که زیادی احساساتی هستند سرزنش می کنند. همان احساساتی که به آن ها احساس ضعف و ناتوانی داده است.
هر بار که این الگو را برای مردان توضیح می دهم، براستی متعجب می شوند و احساس خلاصی و راحتی می کنند.زیرا خودشان نیز براستی نمی فهمند که چرا تا به این حد نسبت به ناراحتی یا ترس نامزد/همسرشان از خود واکنش نشان می دهند، ساکت می شوند، مأیوس و سرخورده می گردند، تحریک پذیر، ناراحت یا حتی عصبانی می شوند.یکبار مردی برای من اعتراف کرد: «هر بار که همسرم حالت عاطفی می گیرد و آسیب پذیر می شود، ناراحت و ناراحت تر می شوم.خودم نیز از این عکس العمل خود احساس بسیار بدی دارم. اما دست خودم نیست. حق با شماست. این به آن دلیل است که او را دوست دارم و نمی خواهم ناراحتی اش را ببینم و در عین حال کاری از دستم برنمی آید تا برایش انجام دهم.
بیشتر زن ها زیادی احساساتی نیستند.بلکه فقط احساساتی هستند!مردها هم همینطور.اما نمی توانند به راحتی احساسات خود را نشان دهند یا ابراز کنند.حقیقت آن است که شما مردها به همین دلیل ما زن ها را بسیار دوست دارید. همین حساس بودن، احساساتی بودن و توانایی حس کردن ما دلیل آن است.زیرا همین احساساتی بودن ماست که به ما امکان می دهد شما را بپرستیم و احساساتی چنین خوب را در شما تولید کنیم!
«زن ها خیلی نازک نارنجی و زودرنج هستندـ با کوچکترین چیزی از هم می پاشند.»
«زن ها فقط احساس دارند. از تفکر و منطق و اینطور حرف ها خبری در آن ها نیست.به همین دلیل سریعاً به همه چیز واکنش نشان می دهند.»
«زندگی با زن ها مثل یک ملودرام احساساتی است.»
این یکی از باورهای غلطی است که براستی مرا آزار می دهد. زیرا یکی از زیباترین ویژگی های ما زن ها را مغرضانه بد و منفی جلوه می دهد.این قابلیت که حس کنیم و احساس داشته باشیم و این احساسات را هم نشان دهیم و ابراز کنیم.این باور غلط این ویژگی مثبت ما زن ها را که موهبتی محسوب می شود،نقطه ضعفی مهلک معرفی می کند و به نوبه ی خود بر این باور غلط بنا شده است که نشان دادن احساسات کیفیتی ضعیف تر و ناخواستنی تر از پنهان کردن احساسات می باشد.البته این درست همان پیامی است که اغلب مردها در کودکی و هنگامی که پسربچه های کوچکی بیش نبودند، دریافت کرده اند:اینکه گریه نکردن، مردانه تر و بهتر از گریه کردن است، خشن و قوی بودن بهتر از ترسو بودن است، و مستقل بودن بهتر از نیازمند بودن است.
به عقیده من زندگی مردها تماماً صرف این می شود که از این شرطی شدن اجتماعی رهایی و التیام یابند.شرطی شدنی که متأسفانه در تمام طول عمر آن ها را از این موهبت و هدیه الهی که حس کنند و احساسات خود را نشان دهند، محروم ساخته است.یکی از عواقب و پی آمدهای ناخوشایند این واقعه آن است که مردها اغلب احساساتی بودن را که از ممنوعه های خودشان بوده است و حال دیگر بخشی از خویشتن گمشده و از دست رفته شان را تشکیل می دهد روی زن ها فرافکنی کرده و آن را در آنها تقبیح می کنند و می کوبند.گویی در سطحی ناخودآگاه این تنها روشی است که ارتباط خود را با این بخش از دست رفته از وجودشان حفظ کنند.بدین معنا که آن را در دیگری شناسایی کرده به طرز مشابهی که درخودشان سرکوب شده است آن را در اونیز سرکوب کنند.نتیجه آن که مردها اغلب احساسات طبیعی زن ها را به غلط ضعف نفس تلقی می کنند و توانایی ما در حس کردن و احساس داشتن را به زیاده روی احساسی و سرانجام ابراز احساسات در ما را نشانه ی از هم پاشیدگی روحی و روانی ما می دانند.
زن ها زیادی احساساتی هستند.
واقعیت: زن ها با احساسات خود در تماس هستند.
بار دیگر یادآوری می کنم که زن هایی نیز وجود دارند (مانند برخی از مردها)که فاقد تعادل احساسی و عاطفی اند و احساسات شان از کنترل خودشان خارج است.در این جا منظور ما زن معمولی، طبیعی و سالم است که عمیقاً احساس می کند و احساساتش را نیز ابراز می کند.اشتباهی که مردان مرتکب می شوند آن است که زن هایی را که با احساساتشان در تماس هستند زیاده از حد احساسی معرفی می کنند.
منظور مردها از «زیادی احساساتی» چیست؟ به عقیده ی من مبدأ مختصات یا به عبارتی ملاک و معیار آن ها در این رابطه مقدار احساساتی است که برای یک مرد مجاز و طبیعی محسوب می شود.گویی که مردها واجد یک دماسنج نامرئی هستند که احساسات را اندازه می گیرد.و درجه ی اندازه گیری این دستگاه نیز نقطه ی مشخصی است که آن را نقطه ی «نرمال» یا طبیعی در نظر گرفته اند.مردها حق دارند غمگین باشند، اما نه خیلی.گریه کردن مسلماً بالای این نقطه قرار می گیرد. می توانند بترسند، اما نه خیلی زیاد. وحشت کردن مسلماً به طور مطلق پذیرفته نیست.خشم برای مردان طبیعی محسوب می شود.زیرا احساسی مردانه و در مواردی نیز جاهل مآبانه محسوب می شود که برای بعضی از مردها خوشایند نیز هست و نقطه مقابل ضعیف بودن و ترسو بودن است.نیاز داشتن و تنهایی از سویی دیگر آسیب پذیری محسوب می شوند و باید مراقب شان بود.البته در اینجا اندکی کلی گویی کرده و تعمیم داده ام.اما احتمالاً متوجه منظورم شده اید: مردها احساسات زن ها را براساس استانداردهای خود می سنجند مبنی بر اینکه برای مردها چه چیزی طبیعی است و چه چیزی غیرطبیعی محسوب می شود، لذا بر طبق این استاندارها زن ها ظاهراً بیش از حد احساساتی ارزیابی می شوند.
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا از چشم مردها ابراز احساسات و عواطف درزن ها نشانه ای از ضعف و بی ثباتی تلقی می شود. از آن جا که زن ها احساسات و عواطف را از بقیه ی زندگی خود جدا نکرده اند، لذا اینگونه به نظر می رسد که کنترل احساسات وعواطف خود را در دست ندارند. همانگونه که از فصل (1) نیز به یاد دارید، عشق واحساسات برای زن ها اولویت اول محسوب شده و به رغم مردها که تنها یک اتاق از دایره ی خودآگاهی آنان به عشق اختصاص داده شده است تمام اتاق های ذهن زن به عشق و احساسات نیز اختصاص یافته است.از دید یک زن چنانچه چیزی در یک اتاق از خانه ی ذهن و دایره ی خودآگاهی او جای نداشته باشد،در کل خانه نیز وجود ندارد.ما زن ها همیشه اول یک همسر، نامزد و معشوق هستیم، بعد یک مدیر، دوست یا همکار. این در حالی است که مردها می توانند بسادگی از اتاق عشق خارج شوند و چنانچه با مشکلی مواجه شدند، کلیدی در مغز خود را روشن کنند و به یکباره به یک حسابدار، دندانپزشک یا برنامه ریز کامپیوتر تبدیل شوند. از آنجا که مغز مردها چنین پارتیشن بندی شده است لذا ساده تر می توانند احساسات خود را بلوکه کنند. در حالی که برای زن ها به مراتب مشکل تر است که بتوانند عواطف را در خود خاموش کنند و به دنبال کار خود بروند گویی که اصلاً چیزی اتفاق نیافتاده است.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
تنها به این دلیل که زن ها به سهولت و سرعت مردها نمی توانند احساسات خود را خاموش کنند،لزوماً به این معنا نیست که احساسات شان افراطی و زیادی است.
زن ها توجه، نزدیکی و مؤانست زیادی با دیگران و دنیای پیرامون خود دارند. ما در مقایسه با مردها، چه به لحاظ فیزیکی و چه روحی، احساسی عاطفی و نیز روان، حساس تر هستیم. اما حساس بودن یک نقطه ضعف نیست، بلکه یک موهبت و هدیه محسوب می شود.
به عقیده ی من یکی از دلایل اینکه خالق هستی انسان ها را از دو جنس مختلف آفریده است آن است که این دو می توانند چیزهای بسیاری را به یکدیگر بیاموزند.زن ها می توانند از مردها تمرکز بالاتر و قوی تر، حضور در دنیا از موضع قدرت و توانمندی و نیز بسیاری چیزهای دیگر را بیاموزند.مردها نیز به نوبه ی خود می توانند درس های گرانبهایی درباره ی احساسات و گرانقدر دانستن آنها بیاموزند.
برخی از مشکلات ناشی از باور غلط (5)عبارتند از این که:
*مردها از باور غلط (5) به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن یا کم اهمیت جلوه دادن احساسات زن ها استفاده می کنند.
مریدیت و شوهرش تام تصمیم می گیرند تا برای صرف شام یکدیگر را در یکی از رستوران های محله شان ملاقات کنند.تام اخیراً سخت روی پروژه ای مشغول کار بوده و این اواخر اصلاً وقت استراحت نداشته است. از این رو پس از سفارش غذا، شروع به صحبت درباره ی وقایع آن روز می کنند.
مریدیت می پرسد:«خب پروژه چطور پیش می ره؟»
تام پاسخ می دهد: «افتضاح، فکر نمی کنم بتونم این همه استرس رو تحمل کنم.»
«به من بگو مشکل چیه. شاید بتونم به ات کمک کنم راه حلی پیدا کنی.»
تام به مسخره پاسخ می دهد:«جدی؟ باشه، حتماً.تو می خوای مشکلاتم رو برام حل کنی؟!»
«تام، من فقط می خوام کمکت کنم.»
«لازم نکرده، تو می خوای تو کارم دخالت کنی.»
مریدیت می رنجد واشکهایش سرازیر می شوند:تام، مجبور نیستی اینطور بامن حرف بزنی. واقعاً منو می رنجونی.»
تام با صدایی بلند پاسخ می دهد:«اُه، خدای من، خیلی احساساتی هستی. آدم اصلاً نمی تونه با تو حرف بزنه.»
در اینجا چه اتفاقی می افتد؟ تام که به طور معمول مردی ملایم و مهربان است در اینجا با همسرش خیلی مؤدبانه و محترمانه صحبت نمی کند. شاید فشار زیادی را از ناحیه ی شغل خود تحمل می کند وعصبی است، اما این دلیل نمی شود آن را روی همسرش خالی کند. خود او نیز این موضوع را می داند. لذا هنگامی که مریدیت شروع می کند به گریه کردن، خود تام نیز پشیمان شده بسیار ناراحت می شود.اما از آنجا که مغرور است دوست ندارد به خود یا به همسرش اعتراف کند که اشتباه کرده و رفتارش با او بد بوده است. در عوض چه کار می کند. موضوع را تحریف می کند و مریدیت را مقصر می داند. آن هم به این دلیل که زیاده از حد احساساتی و زودرنج است. به خود می گوید:«اگر اینقدر آسیب پذیر و
نازک نارنجی نبود، آنقدر از گفته های تام ناراحت نمی شد.»
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
مردها اغلب زن ها را متهم می کنند که زیاده از حد احساساتی هستند، به این دلیل که مسئولیت گفتار یا رفتار نامهربانانه و احیاناً خشونت آمیز خود را نپذیرند. این الگوی رفتاری در مردها چنان رایج و مرسوم است که اغلب خوانندگان زن حتماً پیش خودشان می گویند:«صدها بار این اتفاق را تجربه کرده ام!»
مردان عزیز:چنانچه با خودتان صادق باشید، اذعان خواهید کرد که شما نیز برای این گونه رفتارها با زن زندگی تان احساس گناه می کنید.بدین معنا که به ناگهان متوجه می شوید چیزی گفته یا کاری کرده اید که نامزد/همسر خود را رنجانده اید و سپس به جای آنکه عذرخواهی کنید یا احساسات او را تیمار کنید او را متهم می کنید که زیاده از حد نازک نارنجی، احساساتی و یا زودرنج شده است.شما از این باور غلط به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن احساسات نامزد/همسرتان و نیز فرار از احساس گناه یا پشیمانی خودتان استفاده می کنید.
*مردها از این باور غلط به عنوان روشی برای لاپوشانی احساس ضعف خود استفاده می کنند.
لیندا کنار شوهرش در بستر دراز کشیده است و ترس ها و نگرانی هایش را در خصوص مادر پیرش با شوهرش در میان می گذارد. او از این ناراحت است که ممکن است مجبور شوند مادرش را در خانه ی سالمندان بگذارند.در حالی که بازوی شوهرش هوارد را سفت گرفته است و اشک گونه هایش را خیس کرده است صحبت تلفنی ای را که امروز صبح با مادرش داشته است بازگو می کند:«مادرم به من التماس می کرد که او را به خانه ی سالمندان نبریم. من برایش توضیح دادم که او به مراقبت تمام وقت نیاز دارده و این ممکن نیست، مگر آن که در جایی باشه که تحت نظارت دقیق و دارای تجهیزات وتسهیلات ویژه باشه. اما او اصلاً گوش نمی کردو می گفت که خیلی ترسیده است... احساس گناه می کنم.»
هوارد به درد دل های همسرش گوش می کند و نمی داند به او چه بگوید. می خواهد او را تسلی دهد، اما راه حلی برای مشکل او پیدا نمی کند. به او می گوید» «لیندا باید سعی کنی به خودت مسلط باشی. نباید اجازه بدی اینجوری از هم بپاشی.»
لیندا با هق هق می گوید:«دست خودم نیست. خیلی ناراحت کننده است که مادر تا این حد غمگین باشه.»
هوارد می گوید:«وضع را از آنچه هست، بدتر نکن خیلی داری احساساتی می شی.»
«احساساتی؟ چطور می تونی اینقدر سرد و سنگدل بشی. من دارم از خانه ی سالمندان صحبت می کنم. جایی که مادرم باید تا آخر عمرش اونجا تنها بمونه تا زمانی که بمیره.»
این را می گوید و از بستر بیرون می آید و به دستشویی می رود تا آنجا به تنهایی گریه کند.
در این داستان چه اتفاقی افتاده است؟ هوارد در ارائه راه حل برای حل مشکل همسرش احساس عجز و درماندگی می کند. نمی داند به او چه بگوید. در حالی که آن جا نشسته است و به گریه کردن همسرش گوش می کند. احساس می کند کاری از دستش برنمی آید. سرخورده و ناتوان، سعی می کند کاری کند تا لیندا احساساتش را خاموش کند و دست آخر هم او را متهم می کند که زیادی احساساتی شده است و واکنش او افراطی است تا از رویارویی با احساس درماندگی و ناتوانی خودش سرباز بزند.
اجتماع به مردها چنین آموزش می دهد که ارزش آن ها در گرو توانایی ها، دستیابی ها و موفقیت های شان است.این شرطی شدن مردها را راه حل مدار بار می آورد. آن ها دوست دارند مشکلات را حل و خرابی ها را درست کنند. اما در قلمرو دنیای احساسات این کار همواره امکان پذیر نیست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که مردها با احساسات بد کسی که دوستش دارند رو به رو می شوند و کاری از دست شان برنمی آید تا برای خوشحالی او انجام دهند احساس ناتوانی و شکست می کنند.سپس برای پوشاندن این احساس شکست، زن ها را به این اتهام که زیادی احساساتی هستند سرزنش می کنند. همان احساساتی که به آن ها احساس ضعف و ناتوانی داده است.
هر بار که این الگو را برای مردان توضیح می دهم، براستی متعجب می شوند و احساس خلاصی و راحتی می کنند.زیرا خودشان نیز براستی نمی فهمند که چرا تا به این حد نسبت به ناراحتی یا ترس نامزد/همسرشان از خود واکنش نشان می دهند، ساکت می شوند، مأیوس و سرخورده می گردند، تحریک پذیر، ناراحت یا حتی عصبانی می شوند.یکبار مردی برای من اعتراف کرد: «هر بار که همسرم حالت عاطفی می گیرد و آسیب پذیر می شود، ناراحت و ناراحت تر می شوم.خودم نیز از این عکس العمل خود احساس بسیار بدی دارم. اما دست خودم نیست. حق با شماست. این به آن دلیل است که او را دوست دارم و نمی خواهم ناراحتی اش را ببینم و در عین حال کاری از دستم برنمی آید تا برایش انجام دهم.
بیشتر زن ها زیادی احساساتی نیستند.بلکه فقط احساساتی هستند!مردها هم همینطور.اما نمی توانند به راحتی احساسات خود را نشان دهند یا ابراز کنند.حقیقت آن است که شما مردها به همین دلیل ما زن ها را بسیار دوست دارید. همین حساس بودن، احساساتی بودن و توانایی حس کردن ما دلیل آن است.زیرا همین احساساتی بودن ماست که به ما امکان می دهد شما را بپرستیم و احساساتی چنین خوب را در شما تولید کنیم!