2013-12-20، 06:57
از دوران کودکی مغز ما بنابر دلایل ناشناخته (معمولا کودکان بیش فعال چنین هستند) خام و غیر فعال و بیمار می ماند و قسمت لمبیک سیستم آن فعال میشود. مغز کپک زده و دریچه ی افکار بسته می ماند و کودک با سلیقه ی برداشت خودش زندگی میکند. فکر کرده و حرف می زند و رفتار میکند. قاعدتاً به شدت به سمت روابط ناسالم و خلافکاری علاقه غیرقابل باوری پیدا میکند. لذا چون خودش میداند که خرابکاری میکند مجبور میشود که خودش خلاف خود را گردن کسان دیگر بیاندازد . این عادت ویرانگر به عنوان بیماری فرافکنی و ناصادقی از همان دروان کودکی تا کنون ادامه دارد و مغز من هم فقط در مسیر خرابکاری و خلاف راه میرود. به همین دلیل وقتی اقرار به این داشته باشم غرور کاذب و انکارم کنار رفته و میتوانم گاهی به خودم کمک کنم. اما اگر به خرابی مغزم اعتقاد داشته باشم خودم را مجبور میکنم که دستم را در دست راهنمام قرار دهم و در هر امری مشورت کنم.