2014-01-19، 03:57
وقتی در اوج بیماری فعال بالاخره سر از جلسات معتادان گمنام در آوردم و اعضای قدیمی تر برای من هم گفتند که آنها هم بدبختی های مواد را زیاد کشیده اند و همان تجربیاتی که من داشته ام داشته اند و همان جاهایی که من بوده ام و همان تنهایی ها و نگرانی ها و اضطرابی که من داشته ام و اینکه راه نجات وجود دارد و حال مرا درک میکنند و آنها هم تسلیم شده و نجات یافته اند این صحبتها چون از دل بر می آمد بر دل هم مینشست و مرا متقاعد کرد که باید نگاهی دیگر به خودم و مشکلم و راه حل آن بیاندازم و واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد و بذر امید را در درون من کاشت که راهی دیگر جز مسیر خودم وجود دارد تا اینکه در نهایت دست از خودمحوری برداشتم و خود را تسلیم اصول برنامه نموده و بهبود پیدا کردم و این تنها از دست یک همدرد بر می آمد و بس