2014-07-13، 05:37
د رقدم اول وقتی کلمه اعتیاد را نگاه میکردم یک نفر بیمار را که مواد مصرف میکند مجسم میکردم هنگامیکه که اومصرف میکند اعتیاد دراوجاری میشود واو را به یک معتاد تبدیل می کند موقعی که او مصرف میکرد میدیدیم که درمقابل او ومصرف او عاجزم وتا هرزمان که مصرف کند درمقابل او عاجزم ولی بعد تجسماتم به من نشان داد که فرد بیمار مصرف میکند ومصرف او به اعضا خانواده مننقل می گرددوهمینطور به تمام کسان نزدیک وپیرامون او مننقل میشودو مدتی طول کشید تاپذیرفتم گرچه که من مواد مصرف نمی کنم ولی این بیماری می توانست از من شروع شود وبردیگران تاثیر گذاردوبعد متوجه شدم که نقشی دراین میان داشتم ودیگران را باپذیرفتن مسئولیتهایشان تضعیف کردم ودیدم که چگونه زندگیم غیرقابل کنترل شده ومن تمام مدت از خودم غافل شدم م من متوجه شدم که من تاثیر روی دیگران ندارم بلکه فقط میتوانم خودم را تغییردهم ودیگران نمی توانند مراشاد وغمگین کنند بلکه شادی وغم از درون من میاید پس واقعیت راقبول کردم من باعث آن نیستم ٬ نمی توانم آن راکنترل کنم ٬ نمی توانم آن رادرمان کنم باپذیرش این نکات وپذیرش فردبیمارم شهامت آشنایی باخودم ورفع نقائص خودم را پیدا کردم و آرام آرام باکمک راهنما وابزار برنامه وهمراهی نیروی برترم پا به جاده سلامت وبهبودی گذاشتم وبابرگشت آرامش به زندگیم فهمیدم فرایند بهبودی درمن آغاز شده هرچند کند ولاک پشت وار.