2014-08-14، 02:26
من قبل از رسیدن به عجزهام با قهر کردن و درگیری سعی در تغییر دیگران داشتم و بزرگترین رنچش من مال اون موقع بود که میخواستم والدینم را از مصرف مواد باز دارم و قبول نمیکردم که آنها باید مصرف کنن ،لحظاتم آشفته میشد و تمام تمرکزم روی همه بود ب جز خودم و این کار به من لذت میداد و عادت کرده بودم به تغییر دیگران . احساس توانایی میکردم و فکر میکردم که قادر هستم دیگران و مخصوصا والدینم را تغییر دهم.فایده نداشت بلکه ضرر هم داشت چون من به انسانی پر از خشم و بی اعتماد به همه چیز شده بودم و والدینم را با بقیه مقایسه میکردم و میخواستم انتقام بگیرم. تنهایی ،تنفر ،رنجش ، بیهوده بودن احساسهای من بود.خدا را مقصر میدانستم و دیگران را هم مقصر اوضاع و احوال خانواده و زندگیمان میدیدم.