قدم اول : ما اقرار کرديم که در برابر ديگران ناتوانيم و زندگيمان غير قابل کنترل شده بود .
قدم اول رابطه ما را با قدمهاي کودا آغاز مي کند ، ما اقرار کرديم که در برابر بيماريهايمان که ناشي از وابستگي خودمان به ديگران است عاجزيم . بااين کار بسياري از ما نوعي حس تعلق را تجربه کرديم و ديديم تنها نيستيم .با وجود اين که ممکن است رفتار جديد کمي ناراحت کننده باشد ، ما مي توانيم در هر موقعيتي و هر زماني در زندگيمان از قدمها راهنمايي بگيريم ، که با قدم اول آغاز ميشود . ما ميتوانيم تلاش کنيم که کنترل کردن را متوقف کنيم . ما بايد رابطه جديدي را با خود آغاز نماييم . گفتن اينکه ما در برابر بيماريهايمان عاجز شده بوديم ، با صداي بلند و در مقابل گروه ، نقطه شروع ما در راه درست است . ما شروع به شناسايي و عجز بيماريهايمان مي نماييم . ما شروع به شناسايي بعضي ناراستي هايي که قبلا آموخته ايم مي نماييم . ما ميفهميم که عاجز به معناي ضعيف نيست ، کنترل کردن ديگران ما را ايمن نمي کند ، چشم به ديگران داشتن براي الگوبرداري از آنها و حرکت در جهت خواسته هاي آنان حمايتي براي ما در زندگي نيست . قضاوت ديگران وظيفه و کار ما نيست و اينکه عقيده داشته باشيم ما قدرتمند هستيم ، دردناک است . ما تجربه مي کنيم که چگونه نوارهاي قديمي که در ذهن ما در حال پخش است ما را کنترل مي کنند . ما کشف ميکنيم که سياه و سفيد انديشيدن يا درست و غلط گماشتن چيزها ، انعطاف ناپذير و محدود کننده است .
با کارکردن قدم اول ، ما شروع به يافتن ابزارهاي بهبودي مي کنيم ، بسياري از ما مي فهميم که استفاده از نشريات کودا به همراه گوش دادن به سخنان افرادي که خصوصيات و ويژگيهاي وابستگي خويش را به اشتراک مي گذارند ، کمک بزرگي براي فرايند شناسايي است که در قدم اول به آن نيازمنديم . ما بر خودمان تمرکز مي کنيم و روي زندگي حال حاضرمان کار مي کنيم . ما شروع به شناسايي قدرت برتر مي کنيم . ما شروع بع آزاد کردن قيد و بندهاي مسئوليتهاي ديگران ميکنيم ، زيرا که مي دانيم که ما بالغ هستيم و حق انتخاب داريم . ما ياد ميگيريم که بپرسيم :"چه مي خواهم ؟ " ، " چه مي انديشم ؟" و " چه احساس مي کنم ؟ " . ما مي توانيم ليستي از ابزارهايي که ما را در طول بهبوديمان حمايت مي کنند تهيه کنيم . ما مي توانيم بصورت مداوم با قدرت برتر در تماس باشيم . ما شروع به ايجاد مرزهاي سلامت مي کنيم .( رها کردن ، زنگ زدن به کسي ، قدم زدن ) يا بهتر از خودمان مراقبت مي کنيم . ما ياد ميگيريم که زماني که کاملا آماده ايم که به نداي درون خود گوش دهيم ، عبادت کنيم ، بنويسيم و تشخيص دهيم که ما مجبور نيستيم بلافاصله تصميم بگيريم . ما همچنين ياد ميگيريم که مجبور نيستيم که هر چه را که قبول ميکنيم دوست داشته باشيم . ما ميتوانيم درسهايي از تواضع حقيقي بگيريم و بدانيم که همه جوابها را نمي دانيم . وقتي کنترل کردن را رها کرديم ، بهتر قادريم که واقعيتهاي انسان بودن را بپذيريم . ما به آرامش مي رسيم .
ما زندگي هاي متفاوتي داريم و وقتي مشتاق کار کردن اين قدم هستيم ارزشمند اند . ما آزادي ، راستي و اختيار را تجربه مي کنيم . اشتياق اصيل مراقبت از خود و افتخار به ادراکاتمان به صورت يک اولويت در مي آيد .
وقتي نياز به کنترل را رها ميکنيم شروع به تمرکز بر اين موضوع ميکنيم که چگونه از خودمان مراقبت نماييم ؟ ما ميتوانيم وقت خود را صرف رفتارهاي موقرانه و با بخشايش کنيم . وقتي که ما با خودمان و اين قدم در ارتباطيم به اينکه شايسته تغيير هستيم ، ايمان پيدا مي کنيم و ياد ميگيريم که خودرا از چنگال ترسهايمان رها کنيم . ما شروع به درک اين موضوع ميکنيم که ارزشمنديم .
مي توانيم بگوييم " متشکرم " و به خودمان هر روز آفرين بگوييم .
قدم اول رابطه ما را با قدمهاي کودا آغاز مي کند ، ما اقرار کرديم که در برابر بيماريهايمان که ناشي از وابستگي خودمان به ديگران است عاجزيم . بااين کار بسياري از ما نوعي حس تعلق را تجربه کرديم و ديديم تنها نيستيم .با وجود اين که ممکن است رفتار جديد کمي ناراحت کننده باشد ، ما مي توانيم در هر موقعيتي و هر زماني در زندگيمان از قدمها راهنمايي بگيريم ، که با قدم اول آغاز ميشود . ما ميتوانيم تلاش کنيم که کنترل کردن را متوقف کنيم . ما بايد رابطه جديدي را با خود آغاز نماييم . گفتن اينکه ما در برابر بيماريهايمان عاجز شده بوديم ، با صداي بلند و در مقابل گروه ، نقطه شروع ما در راه درست است . ما شروع به شناسايي و عجز بيماريهايمان مي نماييم . ما شروع به شناسايي بعضي ناراستي هايي که قبلا آموخته ايم مي نماييم . ما ميفهميم که عاجز به معناي ضعيف نيست ، کنترل کردن ديگران ما را ايمن نمي کند ، چشم به ديگران داشتن براي الگوبرداري از آنها و حرکت در جهت خواسته هاي آنان حمايتي براي ما در زندگي نيست . قضاوت ديگران وظيفه و کار ما نيست و اينکه عقيده داشته باشيم ما قدرتمند هستيم ، دردناک است . ما تجربه مي کنيم که چگونه نوارهاي قديمي که در ذهن ما در حال پخش است ما را کنترل مي کنند . ما کشف ميکنيم که سياه و سفيد انديشيدن يا درست و غلط گماشتن چيزها ، انعطاف ناپذير و محدود کننده است .
با کارکردن قدم اول ، ما شروع به يافتن ابزارهاي بهبودي مي کنيم ، بسياري از ما مي فهميم که استفاده از نشريات کودا به همراه گوش دادن به سخنان افرادي که خصوصيات و ويژگيهاي وابستگي خويش را به اشتراک مي گذارند ، کمک بزرگي براي فرايند شناسايي است که در قدم اول به آن نيازمنديم . ما بر خودمان تمرکز مي کنيم و روي زندگي حال حاضرمان کار مي کنيم . ما شروع به شناسايي قدرت برتر مي کنيم . ما شروع بع آزاد کردن قيد و بندهاي مسئوليتهاي ديگران ميکنيم ، زيرا که مي دانيم که ما بالغ هستيم و حق انتخاب داريم . ما ياد ميگيريم که بپرسيم :"چه مي خواهم ؟ " ، " چه مي انديشم ؟" و " چه احساس مي کنم ؟ " . ما مي توانيم ليستي از ابزارهايي که ما را در طول بهبوديمان حمايت مي کنند تهيه کنيم . ما مي توانيم بصورت مداوم با قدرت برتر در تماس باشيم . ما شروع به ايجاد مرزهاي سلامت مي کنيم .( رها کردن ، زنگ زدن به کسي ، قدم زدن ) يا بهتر از خودمان مراقبت مي کنيم . ما ياد ميگيريم که زماني که کاملا آماده ايم که به نداي درون خود گوش دهيم ، عبادت کنيم ، بنويسيم و تشخيص دهيم که ما مجبور نيستيم بلافاصله تصميم بگيريم . ما همچنين ياد ميگيريم که مجبور نيستيم که هر چه را که قبول ميکنيم دوست داشته باشيم . ما ميتوانيم درسهايي از تواضع حقيقي بگيريم و بدانيم که همه جوابها را نمي دانيم . وقتي کنترل کردن را رها کرديم ، بهتر قادريم که واقعيتهاي انسان بودن را بپذيريم . ما به آرامش مي رسيم .
ما زندگي هاي متفاوتي داريم و وقتي مشتاق کار کردن اين قدم هستيم ارزشمند اند . ما آزادي ، راستي و اختيار را تجربه مي کنيم . اشتياق اصيل مراقبت از خود و افتخار به ادراکاتمان به صورت يک اولويت در مي آيد .
وقتي نياز به کنترل را رها ميکنيم شروع به تمرکز بر اين موضوع ميکنيم که چگونه از خودمان مراقبت نماييم ؟ ما ميتوانيم وقت خود را صرف رفتارهاي موقرانه و با بخشايش کنيم . وقتي که ما با خودمان و اين قدم در ارتباطيم به اينکه شايسته تغيير هستيم ، ايمان پيدا مي کنيم و ياد ميگيريم که خودرا از چنگال ترسهايمان رها کنيم . ما شروع به درک اين موضوع ميکنيم که ارزشمنديم .
مي توانيم بگوييم " متشکرم " و به خودمان هر روز آفرين بگوييم .
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم