2014-03-04، 12:05
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاریِ یک خوشه ى انگور نبود
هیچ آیینه ى تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله ى آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است
که به فواره ى هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله ى شهر،
شاخه ى معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقیِ احساسِ تو را میشنود
و صدای پٓرِ مرغان اساطیر میآید در باد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید
به اندازه ى چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آبُ و خِردُ و روشنیاند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت...
زن آن شهر به سرشاریِ یک خوشه ى انگور نبود
هیچ آیینه ى تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله ى آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است
که به فواره ى هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله ى شهر،
شاخه ى معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقیِ احساسِ تو را میشنود
و صدای پٓرِ مرغان اساطیر میآید در باد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید
به اندازه ى چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آبُ و خِردُ و روشنیاند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت...
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم